ساعت بهاری - ۵ فروردین
فریدون مشیری
بوی باران، بوی سبزه، بوی خاک
شاخههای شسته، باران خورده، پاک
آسمان آبی و ابر سپید
برگهای سبز بید
عطر نرگس، رقص باد
نغمه شوق پرستوهای شاد
خلوت گرم کبوترهای مست
نرم نرمک میرسد اینک بهار
بهار میآید تا یادمان بیاورد که پس از هر زمستان، فصلی از شکفتن در راه است. که زندگی، چرخهای بیپایان از رویش و نوزاییست. یادمان میآورد که میتوان دوباره آغاز کرد…ما نیز، چون طبیعت، در بهار دگرگون میشویم. دلهایمان از غبار سردی و رخوت زدوده میشود، رؤیاهایمان جان تازه میگیرند، و امید، همانند شکوفهای لطیف، در قلبمان جوانه میزند.
ای دل من گرچه در این روزگار
جامه رنگین نمیپوشی بکام
باده رنگین نمیبینی به جام
نقل و سبزه در میان سفره نیست
جامت از آن میکه می باید تهی است
ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم
ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب
ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار
گر نکوبی شیشه غم را به سنگ
هفت رنگش میشود هفتاد رنگ
ادبیات ما گنجینه گرانبهایی از بهارانههای زیبا در خود جای داده، شاعران با لطافت طبع و با دل انگیزترین واژگان، بهار را وصف کردهاند. فریدون مشیری که در اشعار زیبایش عشق به انسان و لطافت موج میزند، سبزی بهار را با دوستی و یک دلی گره زده و ابیاتی زیبا سروده است.
آری در بهار عشق با نسیم این سو و آن سو میرود و مژده دوستی و همدلی میدهد.
فریدون مشیری
خانهای پر دوست
من دلم میخواهد
خانهیی داشته باشم پر دوست
کنج هر دیوارش
دوستهایم بنشینند آرام
گل بگو گل بشنو.؛
هر کسی میخواهد
وارد خانه پر عشق و صفایم گردد
یک سبد بوی گل سرخ
به من هدیه کند
شرط وارد گشتن
شست و شوی دلهاست
شرط آن داشتن
یک دل بیرنگ و ریاست.
بر درش برگ گلی میکوبم
روی آن با قلم سبز بهار
مینویسم ای یار
خانهٔ ما اینجاست
تا که سهراب نپرسد دیگر
"خانه دوست کجاست؟"
بعضی دلها بهاریند، با بهار نو میشوند و همچون درختان شکوفه میدهند، با گذر عمر روحشان جوان تر شده و به کمال میرسند، اما برخی دیگر که پیام بهار طبیعت را نشنیدهاند و دلهایشان هیچ زمان شکوفا نشده سال به سال کهنهتر و پوسیدهتر می شوند و بهقول نیچه با بهاریها در جنگند!
واژههای بهاری
- ما را عوضی میگیرند چون ما رشد میکنیم، مرتباً تغییر میکنیم، -همچون درخت- پوستههای پیر و کهنه را میشکافیم و به دور میریزیم، هر بهار پوستی نو میاندازیم، بیوقفه جوانتر، بالندهتر، بلندتر و قویتر میشویم. در حالیکه آسمان را عاشقانهتر و گستردهتر در آغوش میکشیم و روشنایی آن را با همه شاخ و برگهای خود حریصانه استنشاق میکنیم. فریدریش نیچه
- تنها وعده آمدن بهار برای گذراندن زمستان تلخ کافی است. جن سلینسکی
- آن که انتظار دارد هر چهار فصل سال بهار باشد نه خود را میشناسد نه طبیعت را و نه زندگی را… فرانسوا ولتر
- احتمالاً روزی که خداوند امید را خلق کرد، در همان روز بهار را هم آفرید. برنارد ویلیامز
- میل برگشتن به یک خاطره نوستالژیک، اشتیاق به یک سرزمین عجیب دیگر، در بهار شدت میگیرد. ولادیمیر نابوکوف