به مناسبت سالگرد انقلاب مردم ایران علیه دیکتاتوری و وابستگی با درود به شهیدان پاکباز خلق
استبداد شاه و سرکوب احزاب ملی و جنبشهای انقلابی
راه را برای خمینی باز کرد و گشود
در سیاست بینالمللی هم امدادرسانی آشکار دولتهای غرب
بهسارق بزرگ قرن کمک کرد تا قدرت را به چنگ بیاورد
مریم رجوی ـ ۲۰ بهمن ۱۳۹۸
انقلاب بزرگ ضدسلطنتی و همه رنج و شکنجههایی
که مردم ایران بهخاطرش برخود هموار کردند
از میان نرفته و خاکستر نشده است
هر قطره خونی که برای آن به زمین ریخته شد
بیهوده نبوده و هدر نشده است
مقاومت ایران بهبهای فداکاریهای بسیار
مرزبندی نه شاه نه شیخ را استوار کرده است.
خمینی و خامنهای برای جعل و تحریف تاریخ معاصر و آغشته کردن آن بهلوث آخوندها تلاش بسیار کردهاند. اما یاد پیشتازان آزادی و انقلاب همچنان بر میانگیزد و راهنشان میدهد. از سردار جنگل تا مدرس و عارف و دکتر ارانی و بسیاری از فرزندان آگاه و آزاده و رزمنده ایران که رضاخان و ایادی و دژخیمانش با شقاوت و توحش خونهای پاک اونها را بر زمین ریختند تا کریمپور شیرازی که پیکرش را مزدوران شاه بهآتش کشیدند. یا دکتر حسین فاطمی وزیر خارجه دولت ملی دکتر مصدق که دژخیمان شاه او را با تن تب دار تیرباران کردند و همچنین صفی از روشنفکران و نخبگان انقلابی؛ همچون کتیرایی، مفتاحی، فراهانی، رضایی، باکری، میهندوست، ذوالانوار، جوان خوشدل، گلسرخی، فاطمه امینی، اعظم روحی آهنگران و مرضیه اسکویی.
تا انقلابی بزرگ و مبارز نبرد با دو دیکتاتوری مجاهد خلق محمدعلی جابرزاده که در ۲۳ بهمن۹۵ به عهدش با خدا و خلق وفا کرد.
و سرانجام انقلابی و مبارز بزرگ شهید شکرالله پاکنژاد که بهشدت مغضوب شاه و شیخ بود و خمینی با تیرباران او انتقام شاه رو هم از او گرفت.
درود بر همه آنها
درود بر همه آنها.
راستی که این مبارزان بذر آگاهی و بیداری افشاندند، ایده انقلاب را با جانهای خودشون کاشتند و آبیاری کردند و فکر تغییر و دگرگونی را در وجدان و خرد جامعه ایران رسوخ دادند. درود بر همه آنها.
خمینی سارق انقلاب ضدسلطنتی و همچنین سارق شور و آرزوی مردمی بود. اما سؤال این است که او با استفاده از چه شرایط و چه زمینههایی توانست بهآن دست پیدا کند؟
حقیقت این است که آن خیزش عظیم و همگانی امتداد تکاملی جنبشی بود که از انقلاب مشروطه آغاز شده بود. حاصل خون و رنج مردم ایران بود. نتیجه جنبشهای فداکارانه پیدرپی ایرانیان بود؛ مثل جنبش جنگل، قیامهای خیابانی، پسیان، تنگستانیها و چاکوتاهیها، نهضت ملی بهرهبری دکتر مصدق بزرگ و جنبشهای دهه پنجاه و فداکاریهای مجاهدین و فداییها؛ و ثمره همه خونها و خون دلهای بیشمار مجاهدان و نخبگانی بود که در میدانهای نبرد یا در سیاهچالهای دیکتاتوری شاه و رضاشاه به شهادت رسیده بودند.
خمینی دجال از شجره ناپاکی بود که با امثال شیخ فضلالله و آخوند کاشانی شناخته میشوند که پیوسته متحد و امدادرسان استبداد حاکم بود. او و آخوندهای همراه او که بر سرنوشت مردم ایران حاکم شدند، با این مبارزه و این خون جگرها بیگانه بودند. نه رنجی برای آزادی مردم ایران کشیده بودند نه در اساس بهآزادی و دموکراسی اعتقادی داشتند.
استبداد شاه و سرکوبی احزاب ملی و جنبشهای انقلابی، راه را متأسفانه برای خمینی باز کرد و گشود.
در سیاست بینالمللی هم امدادرسانی آشکار دولتهای غرب بهسارق بزرگ قرن کمک کرد تا قدرت را به چنگ بیاورد.
اگر او سرسوزنی، سرسوزنی با گوهر انقلاب و خواستهای دموکراتیک برپادارندگان قیام همراهی داشت، از همان روزهای شروع حاکمیت، انقلاب را بر سر انقلابیون خراب نمیکرد.
اگر او میگذاشت انقلاب مسیر طبیعی خود را برود، به مردم امکان میداد که انتخاب طبیعی خودشان را بکنند،
و اگر مجاهدین را با اعدامهای جمعی، شکنجههای وحشیانه و سیستم مخوف جاسوسی و ترور، سرکوب نمیکرد، ایران با همه فراز و نشیبها بهیک آزادی و دموکراسی پایدار دست پیدا میکرد.
میدانید که بسیاری از اعدام شدگان دهه ۶۰ و همچنین قتلعام شدگان سال ۶۷ همان جوانان پرشوری بودند که در سالهای ۵۶ و ۵۷ قیامها را برمیانگیختند و سازمان میدادند.
بر این واقعیت هم باید تأکید کرد که به سرقت رفتن انقلاب و رهبری انقلاب برآیند تمایلات ارتجاعی و طبقاتی در بطن جامعه ایران هم بود.
خمینی و دجالیتی که آن را نمایندگی میکرد، از آسمان نازل نشد. بلکه او «زنگارها و رسوبات اعماق جامعه را منعکس میکرد».
مسعود در این باره گفته: تا آنجا که به مبانی اجتماعی حکومت (خمینی) مربوط میشود، همه ضعفها، بیسازمانیها، ناآگاهیها و عقبماندگیهای تاریخی جامعه ما را نمایندگی میکرد».
بسا بیشتر از این، کلمه انقلاب را لوث و لجنمال کرد».
اما به مناسبت انقلاب ضدسلطنتی اجازه بدین بر این واقعیت اساسی تأکید کنم که آن انقلاب بزرگ و همه رنج و شکنجهایی که مردم ایران بهخاطرش برخود هموار کردند، از میان نرفته و خاکستر نشده است. هر قطره خونی که برای آن به زمین ریخته شد، بیهوده نبوده و هدر نشده است. بلکه بهقول مسعود «بهآسمان رفت، متراکم شد و بهصورت شبنم آگاهی بر مردم ایران مجدداً بارید تا بتوانند چاه را از راه بشناسند».
اما آیا این آگاهی خود بهخود در قلب و ضمیر جامعه ایران جاری شد؟ آیا تصادفی بود که واکنش مردم ایران بهارتجاع و استبداد دینی و مقاومت برای آزادی اینچنین گسترش پیدا کرد؟
راستی چه شد که پس از استقرار خمینی با این همه سرکوب و فریب، ایران بهجای شورهزار یأس، گلستان نبرد و قیام شد؟ چه شد که فضای سیاسی و اجتماعی ایران مثل دوران بعد از کودتای ۲۸ مرداد سرد و خاموش نشد؟
یک بار مسعود درباره آزمایش بود و نبود مردم ایران بعد از حاکمیت خمینی گفت: «میتوان سادهاندیشانه و با خیالپروری چنین پنداشت که میباید بدون آزمایش و پرداخت قیمت، همه چیز روبهراه میبود و ما فقط باید در بهشت رؤیایی، زحمت میوهچینی و برخورداری از درخت آزادی را بهخود میدادیم! در این صورت معلوم نیست که آیا اصولاً ماـ تکتک ما و ملت ماـ نقش و مسئولیت و وظیفهیی برعهده داریم یا نداریم؟
اما اگر از تفاسیر رمانتیک و انتظارات کودکانه دستبرداریم، آنوقت روشن میشود که … بهدلایل تاریخی و اجتماعی و طبقاتی مشخص، بلیّه بزرگی وجود دارد و هرکس و هرگروه و هرجریانی بسته بهنحوه مقابله و برخورد با آن، تعین پیدا میکند و ارزشیابی میشود. یکی تسلیم میشود، یکی سازش میکند، یکی کوتاه میآید، یکی طلبکاری میکند، یکی آه و ناله و شکوه و شکایت میکند و یکی هم برمیخیزد و مقاومت میکند و میرزمد…».
مرور وقایع، بهخوبی گواهی میکند که از روز شروع حاکمیت خمینی، مجاهدین و مقاومت ایران با نقش هدایتگرانه اخص مسعود اعتراض و مخالفت جامعه ایران علیه خمینی را برانگیختند و سازمان دادند.
در آن دوره ۲۸ ماهه قبل از ۳۰ خرداد که حکومت خمینی در حال شکلگیری بود، روح معترض جامعه ایران را مجاهدین نمایندگی میکردند.
آنها، نه قاطع و خروشان مردم ایران علیه یک استبداد وحشی بودند که از قعر تاریخ آمده بود.
مجاهدین حاضر نشدند به ارتجاع خمینی بگویند، انقلاب و انقلاب اسلامی،
حاضر نشدند به قانون اساسی ولایت فقیه رأی بدهند.
حاضر نشدند زنستیزی، قوانین شرع آخوندی، و آزادیکشی به بهانه مبارزه با غرب و امپریالیسم را تأیید کنند.
سپس در سی خرداد مرزبندی قاطعی میان جبهه مردم ایران و رژیم ولایت فقیه استوار کردند، بنیاد سرنگونی رژیم را پیریزی کردند و مسیر تاریخ ایران بهسوی آزادی را ترسیم کردند.
راستی تبلور آگاهی جامعه ایران در این کشاکش خونین و بعد از حاکمیت آخوندها را در کجا میشه دید.
در مجاهدین، در ارتش آزادیبخش ملی و در کانونهای شورشی، و جوانان شورشی و بیشمار قیامها در سراسر ایران.
این آگاهی در رواج برابری طلبی بهخصوص بین جوانان دیده میشود.
و این مهمترین دستاورد جامعه ایران در مقاومت علیه یک رژیم زنستیز است.
آینده ایران در هر حال، بر پایه برابری زنان و مردان خواهد بود.
آگاهی جامعه ایران، آگاهی جامعه ایران را در اقبال عمومی از اصل جدایی دین و دولت میتوان دید.
و آینده ایران قطعاً در نفی دیکتاتوری دینی و دین اجباری خواهد بود.
بله، آگاهی عمیق جامعه، در شکست ارتجاع و بنیادگرایی دیده میشود. و در شعار قیامهای ایران که مرگ بر اصل ولایت فقیه است.
همچنین نمود آگاهی و بلوغ جامعه ایران را در ایستادگی یک جایگزین دموکراتیک میتوان دید. یعنی شورای ملی مقاومت ایران که پرچمدار سرنگونی رژیم و مدافع مستمر مهمترین اصول و ارزشها در مرزبندی با این رژیم و همچنین برپایی ایران دموکراتیک فرداست.