گواهی تاریخی - از نگاه و نطق‌های دکتر محمد مصدق - قسمت دوم

مصـدق:

اولا راجع به‌سلاطین قاجار

بنده عرض می‌کنم که کاملاً از آنها مأیوس هستم

زیرا آنها در این مملکت خدماتی نکرده‏‌اند که بنده بتوانم این‌جا از آنها دفاع کنم

همین سلطان احمد شاه قاجار، بنده را در فارس گرفتار ۳۵۰۰ پلیس جنوب کرد

پس از آن‌که من استعفا دادم بعد از ٢٧‌روز نوشت که به‌تصویب جناب رئیس‌الوزرا

آقای سید ضیا‌الدین استعفای شما را قبول کردم و فوری به‌طرف تهران حرکت کنید

مقصودش این بود که من بیایم به تهران و مرا آقای سید ضیاالدین بگیرد حبس کند

بنده مدافع این طور اشخاص نیستم

 

اما نسبت به آقای رضاخان پهلوی.

ایشان یک مقامی دارند که از من و امثال من هیچ ملاحظه ندارند.

این هم راجع به آقای رئیس‌الوزرا.

 

خوب (این) آقای رئیس‌الوزرا سلطان می‌شوند و مقام سلطنت را اشغال می‌‏کنند

آیا امروز در قرن بیستم هیچ‌کس تواند بگوید یک مملکتی که مشروطه است

پادشاهش هم مسئول است؟

هیچ‌کس هم‌چو حرفی نمی‏‌تواند بزند

 

اگر سیر قهقرایی بکنیم

و بگوییم پادشاه است رئیس‌الوزرا و حاکم بر همه چیز است

این ارتجاع و استبداد صرف است

 

ما می‌گوییم که سلاطین قاجار بد بوده‌‏اند، مخالف آزادی بوده‌‏اند، مرتجع بوده‌‏اند

خوب حالا آقای رئیس‌الوزرا پادشاه شد

اگر مسئول شد که ما سیر قهقرایی می‌‏کنیم

 

امروز مملکت ما بعد از بیست سال و این همه خون‌ریزیها

می‏‌خواهد سیر قهقرایی بکند و مثل زنگبار بشود؟!

گمان نمی‌‏کنم در زنگبار هم این طور باشد که یک شخص هم پادشاه باشد

و هم مسئول مملکت باشد!

 

خوب اگر ما قائل شویم که آقای رئیس‌الوزرا پادشاه بشوند

آن وقت در کارهای مملکت هم دخالت کنند

و همین آثاری که امروز از ایشان ترشح می‌کند، در زمان سلطنت هم ترشح خواهد کرد

شاه هستند، رئیس الوزرا هستند، فرمانده کل قوا (هم) هستند

 

بنده اگر سرم را ببرند، تکه تکه‌‏ام بکنند

و آقا سید یعقوب هزار فحش به من بدهد، زیر بار این حرفها نمی‌روم. .

حالا عقیده شما این است که یک کسی در مملکت باشد که هم شاه باشد

هم رئیس الوزرا باشد، هم حاکم!

اگر این طور باشد که ارتجاع صرف است. استبداد صرف است

پس چرا خون شهدای راه آزادی را بی‌خود ریختید؟ چرا مردم را به کشتن دادید؟

 

می‌خواستید از روز اول بیایید بگویید که ما دروغ گفتیم، مشروطه نمی‏‌خواستیم

یک ملتی است جاهل و باید با چماق آدم شود

اگر مقصود این بوده، بنده هم نوکر شما و مطیع شما هستم

ولی چرا ۲۰سال زحمت کشیدیم؟

 

اگر مقصود این بود که ما خودمان را در عضو ملل دنیا و دول متمدنه آورده

بگوییم از آن استبداد و ارتجاع گذشتیم (بحث دیگریست).

اگر شما می‏‌خواهید که رئیس الوزرا شاه بشود با مسئولیت، این ارتجاع است

در دنیا هیچ سابقه ندارد که در مملکت مشروطه، پادشاه مسئول باشد

و اگر شاه بشوند بدون مسئولیت، این خیانت به مملکت است

 

جواب سفارت انگلیس به رضاخان قزاق در مقام سلطنت -۱۲ آبان ۱۳۰۴

«وزیر امور خارجه اعلیحضرت پادشاه انگلستان محترماً به والاحضرت اقدس اطلاع می‌دهد که با تفهیم این نکته که تمام عهود و قراردادها و غیره منعقده فیما‌بین مملکتین شناخته و کلیه تعهدات مربوطه به آنها کاملاً از طرف حکومت جدید از روی صداقت به موقع اجرا گذارده شود، دولت اعلیحضرت پادشاه انگلستان حاضر خواهند بود که حکومت جدید را که بر حسب رأی مجلس شورای ملی تا تصمیم قطعی ایران راجع به‌طرز حکومت آتیة مملکت معین شده است

موقتاً (به‌رسمیت) بشناسند»

 

اطلاعیهٔ رضا خان خطاب به مردم

پس از تصویب مادهٔ سلطنت موقت و قبل از اعلام حکومت نظامی:

من دو وظیفه دارم

اول اجرای عملی احکام شرع مبین اسلام‌!

دوم رفاه حال عامه

 

تغییر قانون اساسی مشروطه به قوارهٔ رضاخان -۲۲ آذر ۱۳۰۴

پایان قطعی مشروطیت در ایران با تبریکات آخوندهای سرشناس وقت

 

۱۵ سال دیکتاتوری و جنایت و غصب زمینها تحت عنوان املاک پهلوی

و عاقبت عزل و اخراج از کشور

با تلگراف سه خطی سفارت انگلیس در تهران

به‌دلیل نمک نشناسی رضاخان و چرخش از انگلیس به آلمان هیتلری

که باد تعادل‌قوا در سمت آن می‌وزید

 

تلگراف سفارت انگلیس به رضاشاه در شهریور ۱۳۲۰

اعلیحضرت لطفاً از سلطنت کناره‌گیری کرده و تخت را به پسر ارشد و ولیعهد واگذار نمایند

ما نسبت به ولیعهد نظر مساعدی داریم و از سلطنتش حمایت خواهیم کرد

مبادا اعلیحضرت تصور کنند که راه‌حل دیگری وجود دارد

 

رضاخان با سرکوب تمامی نیروهای آزادیبخش برخاسته از جنبش مشروطه، نامدارترین سران آن انقلاب را یا به‌قتل رساند یا از دور خارج کرد.

او سپس با کمک انگلستان و کودتا، قدرت حکومتی را قبضه کرد.

و سرانجام در سال ۱۳۰۴ خورشیدی با تصویب یک ماده واحده در مجلس شورای ملی، که خلاف آیین‌نامه‌های مجلس بود، خاندان قاجار را عزل کرد و خود مقام سلطنت را به دست گرفت.

تنها یک اقلیت کوچک در مجلس جرأت مخالفت با او پیدا کردند؛ مدرس و مصدق از سران آن اقلیت بودند.

دکتر محمد مصدق در همان مجلس طی نطق مفصل و مهمی، در برابر ظهور یک دیکتاتوری جدید در ایران ایستاد.

لطفا به اشتراک بگذارید: