۲۵آبان سالروز درگذشت ستارخان، سردار ملی و پیشتاز نیروی مسلح انقلاب مشروطیت

ستارخان مراد همه مجاهدان در تاریخ ایران

اگر یک روز از زندگیم باقی مانده باشد، آن یک روز را هم برای استقلال و حفظ کرامت ایران خواهم جنگید. حتی اگر شورشی و ضد مملکت به حساب آیم

ارومیه

شعار: ستارخان، باقر خان! جای شما را پر کردیم!

شعار: ارومیه بیدار است تکیه‌گاه تبریز است

شعار: ترک، کرد دست به دست هم علیه ظلم برمی خیزیم

شعار: ستارخان، باقر خان! جای شما را پر کردیم!

همه باید یکصدا فریاد بزنیم آستین بالازده و گامهای جدید برداریم در روز جدید

ظالم باید در حسرت بماند و باید کور شده و مثل برگ خزان زرد شود

عهد کرده‌اند یک بار دیگر بیایند

و پایداری کنند و بجنگند و جانشان را هر زمان در هرکوی و خیابان فدا کنند

قاطع و بی‌امان آتش بپا کنند عهد کرده‌اند یک بار دیگر بیایند و پایداری کنند و بجنگند و جانشان را هر زمان در هرکوی و خیابان فدا کنند قاطع و بی‌امان آتش بپا کنند

نه شاهچی‌ام نه شیخ چی میلت چی‌اممیلیت چی

۲۵آبان سالروز درگذشت ستارخان، سردار ملی و پیشتاز نیروی مسلح انقلاب مشروطیت ایران است. سرنوشت ستارخان، هم‌چون زندگی و نبردهایش برای آزادی، در تاریخ به‌نشانه و سمبلی از انقلاب مشروطیت تبدیل شده است.

ستارخان در یکی از درخشان‌ترین فرازهای ماندگار و تاریخی زندگیش در سخت‌ترین شرایط انقلاب مشروطه، با رشادت و فداکاری تعداد اندکی از یارانش، تعادل را چرخاند و بیرقهای سفید تسلیم را از سردر خانه‌ها انداخت و با برافروختن شعله‌های مقاومت و انقلاب در کوی امیرخیز تبریز، نقشی بی‌بدیل در پیروزی انقلاب مشروطه داشت.

دشمنان آزادی مردم ایران و میوه‌چینان انقلاب، بعد از روی کارآمدن دولت سپهدار تنکابنی با طرح توطئه‌یی رذیلانه، سردار ملی را به پارک اتابک تهران بردند و آنجا بود که ستارخان بعد از خلع‌سلاح در جریان یک درگیری مجروح و ۴سال بعد چشم از جهان فروبست.

برادر مسعود در میتینگ تبریز - ۲۰اسفند ۵۸

. در تاریخ جدید ایران، اصل و نسب تاریخی ما به مجاهدین صدرمشروطه می‌رسد، به ستار و باقر. تفنگ سردار را بوسیدیم و به دوش انداختیم

از حیث عقیده و مرام هم ما ادامه کمال‌یافتهٔ همان اسلامی هستیم که در غریو گلوله های سردار نطفه بست، وقتی که پرچمهای سفید ننگ و تسلیم را از هم می‌درید و پرچم سرخ حسینی را بر در خانه‌های تبریز به اهتزاز در می‌آورد، اسلامی که در غریو تفنگهای مجاهدین، همهٔ محلات تبریز را از ارتجاع و استبداد تهی کرد. هزاران هزار بار از میان آتش و خون گذشت، برعلیه استعمار شورید، روی اسب سردار، کوه و دشت را نوردید، در مروت و مردم‌دوستی علی گونه، در سردار تجلی کرد. با نامردمان هرگز سازش نکرد. جانب محرومان را هیچوقت رها نکرد. مگر نیست که سردار می‌گفت من از دولت سر همین پابرهنه‌هاست، که به سرداری رسیده‌ام و راستی و راستی که این اسلام واقعی تازه پرده از رخ برمی‌داشت و چه رنجها و چه محرومیتها و چه تهمتها که تحمل نکرد. یک روز در کسوت، سردار به کالسکه نشاندنش و در شب عید درست سال ۱۲۸۹ از تبریز محترمانه به تهران تبعیدش کردند بعد آنجا همه، متلکهای به‌اصطلاح روشنفکرها، و فلان الدوله‌ها و فلان السلطنه‌ها را نثارش کردند. که این سردار لهجه دارد و این سردار سواد ندارد، تادر پارک اتابک به تیر دشمنان جرّار زانویش را فلج بکنند، دق‌مرگش بکنند ولی سردار که نمرد، در تهران ریشه کرد، سرچشمه شد، نه آتشکده شد، مگر نه که از سرزمین آذر؟ از آذرآبادگان آمده بود. یک شعله‌اش رفت به گیلان جنگید و جنگید ”کوچک خان“ شد، شعله های دیگرش رودبارهای پرخروش دیگرش، هر کدام راه ولایتی را در پیش گرفتند. رفتند و همه جا آتش بپا کردند. پیام آذرخش را از آذرآبادگان بردند و در فراز همه کوه‌ها و جلگه‌ها بپا داشتند. ”مدرس“ ها شدند، ”مصدق“ ها شدند، ”فاطمی“ ها شدند. سرداران همه جا ریشه کردند، بچه کردند و امروز ما نواده های آنها هستیم. و خدا کند که باشیم.

حسینی ما، نه اسلام مشروعه‌خواهها، که جلوی ستارخان هم ایستادند و به او و نظائرش هم که آزادیخواه بودند کافر و بابی گفتند. بله همین اسلام حنیف کارگر و دهقان را می‌خواهد، جامعهٔ بی‌طبقهٔ توحیدی را می‌خواهد، اینجا بود که معطل نشدیم، مرکب عشق و امید سردار را سوار شدیم، تفنگش را هم بوسیدیم و برداشتیم، مثل ”علی موسیو“ و ”حاجعلی دوافروش“ که شماها باید خوب بشناسیدشان، مرکز غیبی درست کردیم، رفتیم و رفتیم. هر وقت که راه پرفراز و پرسنگلاخ بود، پرفراز و نشیب بود، هر وقت که فشارها زیاد بود، درست مثل سربازهای سردار در بحبوحهٔ جنگهای تبریز، صدای صمیمی سردار را شنیدیم که با عتاب می‌گفت آهای آهای آنام قربان و بلند شدیم. این‌که مهم نبود، تعداد ما کم بود و تعداد مستبدین زیاد بود. مگر قرآن نگفته بود: ”چه بسیار گروه‌های کم و اندک که با اعتقاد و آرمان برگروه‌های بسیار ولی بی‌ آرمان و بی‌اعتقاد پیروز می‌شوند چرا که خدا یار مقاومت‌کنندگان است.

 سخنرانی برادر مجاهد مسعود رجوی در میتینگ تبریز:

سابقهٔ تاریخی این مجاهدین برمی‌گرده به مجاهدین صدر مشروطه، حالا تکامل پیدا کردن، کتاب و میزان پیدا کردن، در چهار چوب ایدئولوژی اسلام انقلابی خیلی بالا بردن، اما ۹۰ سال پیش تبریز رو قوای ارتجاع گرفته بود، عین الدوله اومد به‌شدت سرکوب کرد، ستارخان شروع کرد با ۱۰-۱۵ نفر، مدتی بعد تبریز آزاد شد، داشت نزدیک می‌شد نیروی مجاهدین به یک ارتش آزادیبخش، نیروی نظامی خیلی کارآایی در آن روزگار تبریز رو آزاد کرد، قوای ارتجاع رو سرکوب کرد، اگر بخوانید در تاریخ مشروطه خیلی انگیزنده است داشت تبدیل می‌شد به یک ارتش مردمی، قوای قزاق روسیه سابق هم جا زده بودند، برای این‌که عصرها مردم میومدن میدون مشق درست کرده بودن، مشق می‌کردن، نظام جمع می‌کردن. در کتاب ”تاریخ مشروطه“ نوشته که بچه‌های تبریز بعد از مدتی، که قبلاً یک ترقه مثلا همه را بهم می‌ریخت، دیگه با بمب و نمی‌دونم سلاح و گلوله و فلان و اینا آشنایی پیدا کرده بودن، لکن بعداً خاتمیچی‌های روزگار که در تهران بودن، در صدر مشروطه سردار رو با سالار آوردن به تهران برای این‌ که بمالو ننشون و بعد در پارک اتابک ریختن مجاهدین را خلع‌سلاح کردن یک تیر هم خورد به زانوی ستارخان و دیگر تمام، چون تنها نیرویی که می‌تونست دفاع کنه، تهران که رفته بود، نیروی مجاهدین بود که مشروطه رو برگردوند در برابر یورش ارتجاع، یورش محمدعلی شاه. وقتی که تبریز بالا گرفت تهران هم پشت گرمی پیدا کرد. شایع بود که وقتی غذا نبود، اونقدر همبستگی مردم با هم زیاد بود یونجه رو می‌خوردن بدون این‌که احساس فشاری بکنن، برای این‌که این روحیه انقلابی و ملی که بعد از سالیان سال همیشه مورد ایلغار قوای قزاق بوده یا قوای عثمانی بوده یا از تهران یکی میومده سرکوب می‌کرده، واقعیت اینه که تبریز بود که تهران را شوراند و بعدم فتح کرد، لکن از آنجا که یک حزب انقلابی نبود، همین‌که فراخواندند ستارخان و باقر‌خان را به تهران، دیگر مجاهدین آن زمان که با ستارخان اومده بودن اینها را ایزوله کردن، تعداد اندکی بودن، و بعد هم خلع سلاح، مشروطه اینطوری به گور سپرده شد.

در روز ۱۲‌مرداد‌۱۲۸۹، یک‌سال بعد از فتح تهران به‌دست مجاهدان آزادی‌ستان مشروطه و سرنگونی محمدعلیشاه قاجار، وزیر خارجه انگلیس و وزیر مختار روس در مورد خلع‌سلاح ستارخان و مجاهدینش باهمدیگر گفتگو کردند و دو‌روز بعد حاصل توافق را در مجلس شورای میوه‌چینان انقلاب مشروطه به‌تصویب رساندند. روز بعدش هم چرخها به‌کار افتاد و سردار ملی و مجاهدین همراهش، با نیروهای «دولت انقلابی مشروطه» مثل مرتجعین کنونی آن زمان هم می‌گفتند به خودشون دولت انقلابی مشروطه بله با نیروهای دولت انقلابی مشروطه که با جانبازی همین مجاهدین به‌قدرت رسیده بود، سردار و مجاهدین همراهش در پارک اتابک تهران محاصره شدند و دزدان انقلاب از هر طرف بر روی آنها آتش باز کردند.

در تاریخ مشروطیت ایران نوشته‌اند که ستارخان برای جلوگیری از درگیری خیلی تلاش کرد، اما اون دولت، دولت وقت «خرسندی نداشت شکار را از دست بدهد و از فرصتی که برای برانداختن یک‌ مرد دلیر، مرد دلیر به‌نام پیدا کرده بود، سودجویی ننماید. فردای آن‌روز در کوچه‌های تهران دیگر مجاهدی دیده نمی‌شد. مردم تهران از پیشآمد سخت افسردگی داشتند و آن‌چنان که در تاریخ مشروطه نوشته شده همه‌شون دلسوزی می‌کردند و با‌ آنکه دولت "حکومت نظامی" برپا کرده بود و سختگیری می‌کرد، بازارها را باز نمی‌کردند». خائنین اما، سردار را ستارخان را مجروح و خونفشان خانه‌نشین کردند و «برای پرده‌پوشی بر سیاه‌کاری خود، همیشه از ستارخان نکوهش‌ها می‌سرودند و تا می‌توانستند به‌کاستن از ارج او می‌کوشیدند. به این ترتیب، انقلاب عظیم مشروطیت ایران و جنبش رهایی‌بخش ملی در سطح سراسری به‌مدت بیش‌ از 4دهه به عرصه دست‌اندازی و تطاول ارتجاع و استعمار تبدیل شد.

پیام به‌مناسبت سالگرد انقلاب مشروطه -۱۳ مرداد ۱۳۷۶

گرچه انقلاب مشروطه به‌دلیل نارساییهای شرایط عینی و به‌خاطر خیانتها و ندانم‌کاری‌های شناخته شده به ثمر پایدار سیاسی نرسید و به تحول عمیق اجتماعی راه نبرد، اما درهم شکستن ثبات استبداد دیرین و تحولات سیاسی و فرهنگی پس از آن، گنجینه‌یی بی‌بدیل از تجربه‌های ذیقیمت به ارمغان آورد و راهگشای جنبشها و مبارزات رهایی‌بخش مردم ایران در مقاطع بعدی گردید. به شکلی که صف‌آرایی نیروهای سیاسی و اجتماعی، خواستهای اساسی و مشترک ملی و سنتها و شیوه‌های مبارزه را در مقاطع بعدی می‌توان در آینه تجارب انقلاب مشروطه دید و از فرهنگ غنی و پربار آن با در نظر گرفتن تفاوتها و پیشرفت شرایط عینی و ذهنی درسها گرفت.

وحدت عمل استبداد حاکم و آخوندهای مرتجع برضد جنبش آزادیخواهی و مردم‌سالاری یعنی دموکراسی، جایگاه بی‌بدیل مقاومت و فداکاری در راه آزادی، ضرورت راهیابی عملی برای پیشبرد اهداف انقلاب و مهمتر از همه پاکسازی صفوف جنبش از متحدان و همدستان دشمن، درصدر این تجربه‌های کهنه ناشدنی قرار دارند. امروزه کمتر کسی در دشمنی آخوندهای ارتجاعی با اساس جنبش تردید می‌کند ولی نباید از یاد برد که به روایت تاریخ مشروطه، آنان «تادیرگاهی رشته کارها» را «در همه جا» در دست داشتند، حال آن‌که جز فریب مردم کاری نمی‌کردند و «درآمدنشان به مشروطه‌خواهی به آرزوی رواج ًشریعتً و پیشرفت دستگاه خودشان می‌بود. سپس عنوان ً مشروعهً را به میان آوردند و دیر یا زود از میان مشروطه خواهان به کنار رفتند».

ملاحظه می‌شود که از صدرمشروطه تا امروز، مسأله این است که صرف دم زدن از آزادی یا صلح و وطن خواهی و حتی دم زدن از جان‌فشانی و مبارزه یا سردادن شعارهای وحدت به‌طور کلی، کافی نبوده و نیست. آن چه ضروری بوده و هست همانا قدم برداشتن عملی برضد استبداد، درهم شکستن طلسم و ماشین جنگ و سرکوب و ارائه مسیر مشخص مقاومت و محور مشخص وحدت و پرداختن بهای آن در صحنه سیاسی و نظامی است. هم‌چنان که تاریخ مشروطه درباره سرداران و پیشگامان فداکارش نوشته است که آنان: «با سرهای پرشور و دل‌های پاک به کوشش برخاسته جز پیشرفت کار را نمی‌خواستند و از جان فشانی باز نمی‌ایستادند. سردستگان که در پشت سنگر می‌کوشیدند و پول و نان و افزار تهیه میکردند همگی دل به مشروطه داشته بهر خود سودی نمی‌خواستند. ستارخان و باقرخان باهم برادرانه راه می‌رفتند».

در این میان معیار صدق و صفای هر فرد یا نیروی سیاسی در سردادن شعارهای خوش ظاهر نیز همانا رابطه و سمت‌گیری سیاسی مشخصی است که در صف‌بندی بین استبداد خونخوار حاکم و مجاهدان و رزمندگان پاکباز راه آزادی پیدا می‌کند. از همین رو آنها که از آزادی و دموکراسی دم می‌زنند ولی خواهان حفظ اساس نظام استبدادی هستند، در شمار بدترین خائنان به جنبش آزادیخواهی قرار می‌گیرند و در شرایط بحرانی در ردیف سرسپرده‌ترین عوامل دیکتاتوری به حفظ سلطه لرزانش مدد می‌رسانند. هم‌چنان که در جنبش مشروطه نیز بودند میانه بازان و میانجیگرانی که برایشان «برپا ماندن دربار قاجاری پناهگاه بزرگی بود». «اینان به میان افتاده برای پیشرفت کار خود تلاشهایی می‌کردند و چون سرمایه‌شان فریبکاری و دغلبازی بود، سنگ راه آزادیخواهان شده کارهای آنان را می‌آشفتند».

سردار ملی در خاطرهٔ تاریخ

تاریخ مشروطهٔ ایران احمد کسروی: «راستی هم این ایستادگی گُردانهٔ ستارخان یک کار بزرگی می‌باشد. در تاریخ مشروطهٔ ایران هیچ کاری به این بزرگی و ارجداری نیست. این مرد عامی از یک‌سو اندازه دلیری و کاردانی خود را نشان داد و از یک‌سو مشروطه را به ایران بازگردانید. مشروطه از همهٔ شهرهای ایران برخاسته، تنها در تبریز باز می‌ماند. از تبریز هم برخاسته تنها در کوی کوچک امیرخیز بازپسین ایستادگی را می‌نمود. در سایهٔ دلیری و کاردانی ستارخان بار دیگر به همهٔ کویهای تبریز بازگشته، سپس نیز به همه شهرهای ایران باز گردید».

تاریخ مشروطهٔ ایران احمد کسروی: «باید فراموش نکرد که مشروطه از سراسر ایران برچیده شده، و … همه جا … به یوغ خودکامگی گردن گذارده، و این تنها تبریز می‌بود که ایستادگی می‌نمود».

احمد کسروی: «نیک به یاد می‌دارم که چگونه (ستارخان) از میان انبوهی راه باز می‌کرد و تفنگ به دست و گیوه به پا، با همراهان خود از میدان توپ‌خانه می‌گذشت، من بار نخست بود او را می‌دیدم و چون از چهره مردانه و چابکی رفتار و از خویشتن‌داری او در شگفت شدم، پرسیدم: این کیست و کجا می‌رود؟ گفتند: ستار قره‌داغی است که برای گرفتن اکرام‌السلطان به بابا باغی می‌رود».

تاریخ هجده ساله‌ٔ آذربایجان. احمد کسروی: «. ناگهان آوای زهره شکافی در نزدیکی خانه‌ٔ سردار شنیده شد و در زمان دود تیره‌ای آنجا را فراگرفت. ما همگی یقین کردیم روسیان ناگاه بر سردخانه آمده‌اند و آنجا را به توپ می‌بندند و سراسیمه از جابرخاستیم. سردار نیز همان گمان را برد و بی‌آن‌که اندک ترسی به خود راه دهدبه چند تن از پیروان خویش که در آنجا بودند دستور دادآماده‌ٔ جنگ باشند و برای آن‌که دلیرشان گرداند در آن گیرودار این جمله‌ٔ کوتاه را نیز بر زبان راند: «هرگز جای ترس نیست من آزموده‌ام همیشه از کمتر کمتر و از بیشتر بیشتر کشته می‌شود». این گفت و خویش نیز آماده ایستاد».

قیام آذربایجان و ستارخان در آخرین روزهای نبرد، ستارخان نامه‌یی به عین الدوله می‌فرستد که متن آن بدین شرح است:

«. بهتر است حضرت والا دست از این جنگ برداشته و با مردم آذربایجان از در مخاصمت برنیاید و دیگر آن که این خادم ملت برحسب وظیفه‌ٔ ملیت و ایرانی بودن، قدم به عرصه‌ٔ مجاهدت گذاشتم، اگر خدای نخواسته، که نخواهد خواست، حضرت والا غالب شوند، برای من مایه‌ٔ ننگ و ندامت نخواهد بود، زیرا جای تعجب نیست که حضرت والا با آن‌همه قدرت و شوکت به ستار قره‌داغی غلبه جویند. و اگر ان‌شاءالله بنده غالب شدم و البته خواهم شد، حضرت والا مادام‌العمر مورد ملامت و تمسخر قرار خواهند گرفت و هرکس خواهد گفت که شاهزاده عین‌الدوله، با سی هزار قشون جرار از ستارقره‌داغی شکست‌خورده است».

تاریخ مشروطهٔ ایران احمد کسروی: مشروطه از تمام ایران رخت بربسته و از تمام تبریز فقط در کوی امیرخیز و به دست ستّار زنده بود… «مجاهدان به گِرد سَرِ او کم می‌بودند و بی‌گمان شماره‌ شان به بیست تن نمیرسید.

روز ۲۶تیرماه ستارخان برای برانگیختن دوباره شور آزادیخواهی در مردم، به ابتکار شورانگیزی دست زد. او سوار بر اسب با همان گروه اندک به محلات مشروطه خواه نشین ـ که بیرق سفید بر سردر خانه‌هایشان افراشته بودند ـ تاخت و بیرقها را با شمشیر یا با گلولهٔ تفنگ به زمین ریخت. در اثر این ابتکار «مردم دوباره به تکان آمدند و گَرد نومیدی را از خود فشانده، برای کوشش آماده گردیدند. ستارخان در همین روز با مجاهدان همراهش به اردوگاه رحیم‌خان تاخت و پس از یک نبرد شورانگیز آنها را به عقب‌نشینی واداشت.

مردم تبریز از ترس درآمده، این دانستند که یک شهری چون درفش مردانگی برافراشته، دست یافتن به آن جا کار دشواری می‌باشد». از سوی دیگر، «هواداران دولت نومید شدند و نام عین الدوله‌ خوار گردید»

رضاخان قزاق

در دشمنی با انقلاب مشروطه

و سردار ملّی ستارخان

اسماعیل امیرخیزی که در وقایع آذربایجان و جنگهای تبریز همیشه همراه ستارخان بوده در کتابش نوشته است فرماندهی شصت تیر را نایب اول، [ستوان] رضاخان به‌عهده داشت که پس از اتمام جنگ و عقب‌نشینی تبریزیان، رضاخان به دستور عین‌الدوله به درجه سلطان دومی [سروان] ارتقاء یافت.

ارتش آزادیبخش ملی

در صدر آرزوی مشتاقان استقلال و آزادی ایران

مسعود رجوی -۱ شهریور ۱۳۶۶

تأسیس این ارتش آزادیبخش بمثابه یک بازوی مسلح و استوار و پراقتدار مردم ایران، از خیلی‌ وقت پیش در صدر آرزوهای همه‌ٔ آزادیخواهها و نیروهای میهن‌دوست و میهن‌پرست این مرزوبوم بوده در صدر آرزوهای همه‌ی مشتاقان استقلال و آزادی ایران بوده. و کمبودش یکی از مهمترین حلقه‌های گمشده‌ٔ تاریخ ما، یعنی تاریخ جنبش‌های مستمر مردم ایران در دوران معاصره. از اون مجاهدهای آزادی‌ستان صدر مشروطه تا همین امروز تا مجاهدین خلق ایران.

از ستارخان گرفته تا مصدق فقید، پیشوای نهضت ضداستعماری مردم ایران، همه‌ٔ اونها همه‌ی این جنبش‌های میهنی و مردمی، تنها با در اختیار داشتن یک‌چنین ارتشی می‌تونستند در برابر یورش و ایلغار ارتجاع و استعمار، در برابر سلطه‌ٔ مجددِ دشمنان آزادی و استقلال ایران چنانکه باید مقاومت بکنند و از بروز فجایع بزرگی مثل کودتای ننگین ۲۸مرداد و یا سایر شکستها ممانعت کنند. تنها با پشتگرمی به یک ارتش آزادیبخش ملی و مردمی می‌شد پیروزی پایدار را برای مردم ایران تضمین کرد. تا این‌که بهار آزادی، اونقدر تند و زودگذر نباشه....

 

لطفا به اشتراک بگذارید: