قتلعام زندانیان سیاسی در سال۶۷ در زندان گوهردشت
گفتگو با اصغر مهدیزاده
سهشنبه هیجدهم دو پاسدار آمدند گفتند آماده شو برویم بیرون وقتی داشتم با اینها میآمدم تنها ذهنم به حرفهای هادی بود و به اعدام فکر میکردم.
مرا بردند جلوی سالن مرگ دیدم کلی زندانی با چشمبند جلو سالن مرگ ایستادهاند.
پاسدار گفت اینجا بنشین و مرا با فاصله ۲متر کنار یک زندانی نشاند.
من یواشکی از بغلدستیام پرسیدم اینجا چه خبر است؟ او گفت تو اولین بار است اینجا آمدی گفتم آری او گفت پس تو را میبرند در سالن مرگ صحنه اعدام را ببینی.
حدود یک ساعت اینجا نشسته بودم یک پاسدار در حسینیه یا سالن مرگ را باز کرد و با صدای بلند گفت شیرعسلیها بلند شوند.
۱۲نفر در لحظه بلند شدند و با صدای بلند شعار میدادند یا حسین و درود بر مجاهد.
وقتی که این ۱۲نفر بلند شدند ۴ یا ۵نفر هم بهدنبال آنها بلند شدند که این صحنه را پاسدار دید گفت شما در اعدام شدن هم از هم سبقت میگیرید؟
این افراد را بردند داخل سالن مرگ من وقتی پاسداران صدایشان میکردند سعی میکردم صدایشان را بشنوم و از زیر چشمبند نگاه کنم.
سه سری را داخل سالن مرگ بردند و گروههای بعدی را از این بند و این بند میآوردند به اینجا ردیف میکردند.
در اینجا بچهها ساعت و عینکشان را میشکستند تا به دست پاسداران نیفتد و حتی وصیتنامه و پولشان را میگرفتند پاره میکردند.
من در فکر این بودم اینها را که به سالن مرگ میبرند چطوری اعدام میکنند.
سری چهارم را که میخواستند ببرند پاسدار آمد گفت بلند شو تا برویم من با پاسدار رفتم داخل سالن مرگ وقتی داخل سالن شدم به یادم آمد که سال۶۳ فکور همه زندانیان را آورده بود به اینجا فکور اواخر ۶۳ آمده بود رئیس گوهردشت شده بود.
پاسدار مرا برد داخل و به فاصله سی متری از سن نگهداشت وقتی یک مقدار ایستادم از زیر چشمبند پیکر بچهها را که روی سن روی هم ریخته بودند میدیدم.