تاکسی
تاکسی
صبح تو تاکسی یکی أخندی عبای چارخونه قرمز پوشیده بود
پیاده که شد در رو محکم بست !
راننده سرشو آورد بیرون گفت:
مرتیکه رومیزی
تاکسی
صبح تو تاکسی یکی أخندی عبای چارخونه قرمز پوشیده بود
پیاده که شد در رو محکم بست !
راننده سرشو آورد بیرون گفت:
مرتیکه رومیزی