لب ساحل
لب ساحل
سه نفر بودند لب ساحل، یک آمریکایی یکی ژاپنی یکی هم ایرانی، آمریکایی یک دوربین بسیارکوچک از جیبش در آورد واز امکاناتش وسیستم پیشرفته اش میگفت وانداخت توی آب ایرانی گفت چرا اینکار را میکنی گفت از این چیزها زیاد داریم. نفر بعدی که ژاپنی بود یک ساعت بسیار ریزی از دستش در آورد وکارکردهای بسیار پیچیده اش را به بقیه نشان داد و بعدش انداخت توی آب،ایرانی که نمی دانست چکار کند ،دید که یک آخوند داره از کنارشان رد میشه آخونده را انداخت توی ساحل ،بقیه با تعجب به او گفتند این چه کاری بود،ایرانی برگشت وگفت آنقدر از اینها زیاد داریم.