چشم درد...
مردکی را چشم درد خاست . پیش دامپزشک رفت که دوا کن . دامپزشک از آنچه که در چشم خَرها میکرد در چشم او ریخت و کور شد . مردک شکایت به قاضی برد و گفت : این دامپزشک من را خر فرض کرد و از آنچه که در چشم خرها میریخت در چشم من فرو ریخت و کور شدم ، قاضی گفت : بر دامپزشک هیچ تاوان نیست اگر تو خر نبودی با حضور طبیبان حاذق پیش دامپزشک نمیرفتی