ملانصرالدین و الاغش...


روزی ملانصرالدین الاغ خود را با زحمت فراوان به پشت بام برد





بعد از مدتی خواست او را پایین بیاورد ولی الاغ پایین نمی آمد





ملا نمی دانست الاغ بالا می رود ولی پایین نمی آید.





پس از مدتی تلاش خسته شد و پایین آمد





ولی الاغ روی پشت بام تشدت جفتک می انداخت و بالا و پایین می پرید





تا اینکه سقف فرو ریخت و الاغ جان باخت





ملا که به فکر فرو رفته بود با خود گفت:





لعنت بر من که ندانستم اگر خری با به جایگاه رفیعی برسانم هم آن جایگاه را خراب می کند و هم خود را هلاک مینماید


لطفا به اشتراک بگذارید: