حج جعفر...
جفر رفت حج.
وقتی از حج برگشت رفت سراغ بقالی محلشون.
به مغازه دار گفت دفترهای قرض رو در بیار.
صاحب مغازه خیلی خوشحال شد و با خودش گفت:
خیلی خوبه،اومده قرضشو ادا کنه و پولمو بهم بده.
وقتی دفتر رو در آورد،جفر به صاحب مغازه گفت اسم من رو توی دفتر پیدا کن.
صاحب مغازه گفت؛
بله! این هم اسم مبارک شماست
جفر گفت؛ آفرین!
حالا جلو اسمم یه حاجی اضاف کن!