رفته بودم میوه فروشی...


رفته بودم میوه فروشی...





آقای مُسنی که از دستهای پینه بسته‌اش به نظر می‌آمد کارگر است یک کیسه پر از زردآلوی درشت و مرغوب روی ترازو گذاشته بود!





فروشنده گفت: ۲۷۵۰۰ تومن





پیرمرد که به نظر میرسید شوکه شده پرسید: مگه چند کیلو هست؟!!؟





فروشنده گفت: یه کم از دو کیلو بیشتر، پیرمرد با دهانی که از تعجب باز مانده بود ، گفت: مگه کیلو چنده؟!؟ و فروشنده گفت : ۱۲۵۰۰ تومن!!





بیچاره پیرمرد با خجالت گفت:





من فکر کردم کیلویی ۱۲۵۰ تومن هست!





نه آقا، ببخشید، نمیخوام...





و کیسه رو همانجا گذاشت و رفت . فروشنده با پوزخند به شاگردش گفت : بیا این زردآلوی ۱۲۵۰ تومنی رو بریز سر جاش! و شلیک قهقهه ی هر دو به آسمان رفت!





برگشت و با قیافه ای حق به جانب به من گفت: عجب دیوونه هایی پیدا میشن...





جواب دادم: به گمانم دیوونه نبود احتمالا سالهاست میوه ی نوبرانه‌ی تابستون نخریده و نمیدونه قیمت این میوه‌ها حدودا چقدره...





شاید هم فکر کرده شما حراج کردید و اون خیلی خوش شانس بوده که میتونه یک بار از این میوه ها برای خانواده‌ش ببره....





چیزهایی که لازم داشتم خریدم و از میوه فروشی بیرون اومدم .





دلم به درد اومده بود .





افکار مختلفی ناگهان به ذهنم هجوم آوردند و من مانده بودم به کدام یکی فکر کنم.





به یاد هرم "آبراهام مازلو" افتادم که چطور عزت و کرامت انسان ها در گرو نیازهای اولیه و مادی آن ها قرار دارد.





از هر کس میپرسی چرا روزه میگیری همان جواب نخ نمای همیشگی را میدهد ، برای همدردی با ضعفا و گرسنگان !





کدام مستمند ، کدام کودک خیابانی ، کدام زن بی پناه صبح بیدار میشود ، پای سفره‌ای هفتاد رنگ مینشیند و تا خرخره میخورد و بعد تا غروب در خنکای کولر میخوابد و هنگام افطار باز بساط غذای رنگارنگ پهن میکند؟؟؟





گرسنگی کشیدن من و تو کدام گرسنه را سیر میکند؟!!





دروغ نگفتن و فرو نبردن دود، گرد و خاک غلیظ به حلق ، کدام بچه یتیم را لباس می‌پوشاند؟؟





کاش امسال ماه رمضان مردم کشورم به جای مومن تر شدن "مهربان تر" شوند ، و بیشتر به نیازمندان کمک کنند ، کاش مردم کشورم بدانند ،





دستانی که کمک می کنند پاک ترند از لبهایی که دعا میکنند





پایان


لطفا به اشتراک بگذارید: