مادر عزیزتر از جانم ، بعععععع
نامه ی یک گوسفند به خانواده! ??
ﻣاﺩﺭ ﻋﺰیﺰﺗر ﺍﺯ ﺟاﻧﻢ، بععععععع!
ﻭﻗﺘﯽ ﻣرﺍ ﺍﺯ ﮔﻠﻪ ﺟﺪﺍ ﮐرﺩﻧﺪ ﻓﮑر ﻣﯽﮐرﺩﻡ ﮐﻪ ﻣرﺍ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﻗﺼاﺏ میسپارند. برای همین از ته قلبم ﻧﮕرﺍﻥ ﺑﻮﺩﻡ؛ ﺍﻟﺒﺘﻪ ﻫﻤیﻨﻄﻮﺭﯼ ﻫﻢ ﺷﺪ. ﺣاﺝ ﺭﺣیﻢ ﻗﺼاﺏ ﻣرﺍ ﺍﺯ ﺑاﺯﺍﺭ خریﺪ ﻭ ﺑﻪ خاﻧﻪ خﻮﺩﺵ ﺑرﺩ. شب بدی بود. ﻧﻤﯽﺩﺍﻧﯽ ﺗا صبح بر من چه گذشت و شب را چطور ﺳﺤر ﮐرﺩﻡ؛ دم به دم خﻮﺍﺏ ﭼاﻗﻮ ﻣﯽﺩیﺪﻡ.
ﺻﺒﺢ ﻗﺼاﺏ ﺑرﺍیﻢ ﺁﺏ ﺁﻭﺭﺩ؛ ﻓهﻤیﺪﻡ ﮐﻪ ﺭﻓﺘﻨﯽ ﻫﺴﺘﻢ. ﺍﺷﮏ ﺟﻠﻮﯼ ﭼﺸﻤهایﻢ ﺭﺍ ﮔرﻓﺖ؛ ﺑرﮔﺸﺘﻢ و به رسم قدیم ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺭﻭﺳﺘا ﻭ ﺍﺯ ﺗﻪ ﺩﻝ ﭼﻨﺪ ﺑاﺭ ﺑﻊ ﺑﻊﮐرﺩﻡ. بععععع.
ﻗﺼاﺏ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺗیﺰ ﮐرﺩﻥﭼاﻗﻮیﺶ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ یکدفعه ﺭﺿا، ﭘﺴرﺵ، ﺁﻣﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ ﺩﺳﺖ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭ ﮐﻪ ﻗیﻤﺖ ﮔﻮﺷﺖ ﺑاﺯ ﻫﻢ ﺑاﻻ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﺳﺖ! خدا را چه دیدی، شاید ﻓرﺩﺍ ﻗیﻤﺖ یﮏ ﮐیﻠﻮ ﮔﻮﺷﺖ ﺑﺸﻮﺩ دویست ﻫﺰﺍﺭ ﺗﻮﻣاﻥ. ﺍﺯ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﺑﻪ ﺑعﺪ، ﭼﻨﺪ ﺻﺒﺢ ﺍیﻦ ﺍﺗﻔاﻕ ﺗﮑرﺍﺭ ﺷﺪ ﻭ ﺩﺳﺖ ﺑر ﻗﻀا ﻣا ﺯﻧﺪﻩ ﻣاﻧﺪیﻢ!
ﺣالا ﻫﻢ ﻗیﻤﺖ ﮔﻮﺷﺖ ﺑﻪ ﻗﺪﺭﯼ ﮔرﺍﻥ ﺷﺪﻩ ﮐﻪ ﮐﺴﯽ ﺗﻮﺍﻥ خریﺪ ﺁﻧرﺍ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﻭ خیاﻝ ﻣﻦ ﺁﺳﻮﺩﻩ ﺷﺪﻩ ﮐﻪ ﺣاﻻ ﺣاﻻﻫا ﻣرﺩﻧﯽ ﻧیﺴﺘﻢ.
ﺍﻣا ﺑﮕﻮیﻢ ﺍﺯ ﻗﺼاﺏ؛ قصاب ﻣرﺩ ﺑﺴیاﺭ خﻮبیست. خیلی ﻫﻮﺍﯼ من را ﺩﺍﺭﺩ؛ ﭼیﺰﯼ ﺑرﺍیﻢ ﮐﻢ ﻧﻤﯽﮔﺬﺍﺭﺩ. پریروز ﭼﻨﺪﺗایی ﺳرﻓﻪ ﮐرﺩﻡ؛ ﺑرﺍیﻢ ﺩﮐﺘر ﺁﻭﺭﺩ. ﺍﺯ ﻣﺸﺘریاﻥ ﻗﺼاﺏ این طور شنیدم که ﻣﯽﮔﻮیﻨﺪ ﺍﮔر ﻗیﻤﺖ ﮔﻮﺷﺖ ﻫﻤیﻦ ﻃﻮﺭﯼ ﺑاﻻ ﺑرﻭﺩ ﺍﺣﺘﻤاﻝ ﺩﺍﺭﺩ ﮐﻪ ﻣا ﮔﻮﺳﻔﻨﺪﺍﻥ ﺭﺍ، مثل ﺍﺳﺐﻫاﯼ ﺭﻭﺳﯽ ﮐﻪ ﺛﺒﺖ ﻣﻠﯽ ﺷﺪﻩﺍﻧﺪ، ﺛﺒﺖ ﻣﻠﯽ ﺑﮑﻨﻨﺪ ﻭ ﺑﺸﻮیﻢ ﭘﺸﺘﻮﺍﻧﻪ ﺍﺭﺯﯼ ﺑرﺍﯼ ﻣﻤﻠﮑﺖ!
خر عمو مراد یادت هست، که با تفاخر یونجه میخورد و خدا را بنده نبود؟ پریروز او را آوردند تا برای یک کبابی آماده کنند!
خلاصه از بابت من دل نگران نباشید. یادم رفت بگویم که مواظب خودتان باشید، یک وقت خودتان را مفت و ارزان نفروشید؛ امروزه روز ارزش ما از آدم ها بیشتر شده! بدانید که همه چیز ما ارزشمندتر از انسان هاست؛ کود ما، پشم ما، و ... و ...! خلاصه دور، دور ماست!
یک عمری زیر یوغ آدم ها بودیم. حالا به برکت مدیریت بعضی از همین آدم ها و ناسازگاری که با دنیا دارند، جایگاه ما خیلی خیلی رفیع شده. بعععععله.
در نامه بعدی مطالب مهمتری برایتان می نویسم، ﺍﮔر این طور پیش برود و اوضاع به نفع ما باشد، ﺍﺣﺘﻤاﻝ ﺩﺍﺭﺩ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺗﺸﮑیﻞ خاﻧﻮﺍﺩﻩ بدهم!
ﻧﻤﯽﺩﺍﻧﯽ ﻣاﺩﺭ ﺍیﻨﺠا یﮏ ﺩخﺘر ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﺯیﺒایﯽ هستتتت ﮐﻪ ﺍﺯ ﺩﺷﺖ ﺁﻭﺭﺩﻩﺍﻧﺪ. گوسفند است اما ﭼﺸﻢﻫایﺶ ﺷﺒیﻪ ﺁﻫﻮﺳﺖ. ﮔاﻫﯽ ﺑا ﻫﻢ ﺩﺭﺩ ﺩﻝ ﻣﯽﮐﻨیﻢ ﻭ ﺷایﺪ یﮏ ﺭﻭﺯ ﺍﺯﺵ خﻮﺍﺳﺘﮕاﺭﯼ ﮐﻨﻢ. ﻣاﺩﺭ! ﺩیﮕر ﺯیاﺩﻩ ﻋرﺿﯽ ﻧیﺴﺖ.
ﺳﻼﻣﻢ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑرﺩﺍﺭﺍﻥ ﻭ خﻮﺍﻫرﺍﻧﻢ ﺑرﺳاﻥ؛ ﺑﻪ ﺳﮓ ﮔﻠﻪ ﻫﻢ ﺳﻼﻡ ﺑرﺳاﻥ و بگو نوبت خر عمو مراد، گذشت ... مواظب باش مردم به سراغ شما آمدند و در شهر از گوشت شما به خورد همدیگر میدهند ...
ﻣاﺩﺭ ﻋﺰیﺰﺗر ﺍﺯ ﺟاﻧﻢ، بععععععع!
ﻭﻗﺘﯽ ﻣرﺍ ﺍﺯ ﮔﻠﻪ ﺟﺪﺍ ﮐرﺩﻧﺪ ﻓﮑر ﻣﯽﮐرﺩﻡ ﮐﻪ ﻣرﺍ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﻗﺼاﺏ میسپارند. برای همین از ته قلبم ﻧﮕرﺍﻥ ﺑﻮﺩﻡ؛ ﺍﻟﺒﺘﻪ ﻫﻤیﻨﻄﻮﺭﯼ ﻫﻢ ﺷﺪ. ﺣاﺝ ﺭﺣیﻢ ﻗﺼاﺏ ﻣرﺍ ﺍﺯ ﺑاﺯﺍﺭ خریﺪ ﻭ ﺑﻪ خاﻧﻪ خﻮﺩﺵ ﺑرﺩ. شب بدی بود. ﻧﻤﯽﺩﺍﻧﯽ ﺗا صبح بر من چه گذشت و شب را چطور ﺳﺤر ﮐرﺩﻡ؛ دم به دم خﻮﺍﺏ ﭼاﻗﻮ ﻣﯽﺩیﺪﻡ.
ﺻﺒﺢ ﻗﺼاﺏ ﺑرﺍیﻢ ﺁﺏ ﺁﻭﺭﺩ؛ ﻓهﻤیﺪﻡ ﮐﻪ ﺭﻓﺘﻨﯽ ﻫﺴﺘﻢ. ﺍﺷﮏ ﺟﻠﻮﯼ ﭼﺸﻤهایﻢ ﺭﺍ ﮔرﻓﺖ؛ ﺑرﮔﺸﺘﻢ و به رسم قدیم ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺭﻭﺳﺘا ﻭ ﺍﺯ ﺗﻪ ﺩﻝ ﭼﻨﺪ ﺑاﺭ ﺑﻊ ﺑﻊﮐرﺩﻡ. بععععع.
ﻗﺼاﺏ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺗیﺰ ﮐرﺩﻥﭼاﻗﻮیﺶ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ یکدفعه ﺭﺿا، ﭘﺴرﺵ، ﺁﻣﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ ﺩﺳﺖ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭ ﮐﻪ ﻗیﻤﺖ ﮔﻮﺷﺖ ﺑاﺯ ﻫﻢ ﺑاﻻ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﺳﺖ! خدا را چه دیدی، شاید ﻓرﺩﺍ ﻗیﻤﺖ یﮏ ﮐیﻠﻮ ﮔﻮﺷﺖ ﺑﺸﻮﺩ دویست ﻫﺰﺍﺭ ﺗﻮﻣاﻥ. ﺍﺯ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﺑﻪ ﺑعﺪ، ﭼﻨﺪ ﺻﺒﺢ ﺍیﻦ ﺍﺗﻔاﻕ ﺗﮑرﺍﺭ ﺷﺪ ﻭ ﺩﺳﺖ ﺑر ﻗﻀا ﻣا ﺯﻧﺪﻩ ﻣاﻧﺪیﻢ!
ﺣالا ﻫﻢ ﻗیﻤﺖ ﮔﻮﺷﺖ ﺑﻪ ﻗﺪﺭﯼ ﮔرﺍﻥ ﺷﺪﻩ ﮐﻪ ﮐﺴﯽ ﺗﻮﺍﻥ خریﺪ ﺁﻧرﺍ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﻭ خیاﻝ ﻣﻦ ﺁﺳﻮﺩﻩ ﺷﺪﻩ ﮐﻪ ﺣاﻻ ﺣاﻻﻫا ﻣرﺩﻧﯽ ﻧیﺴﺘﻢ.
ﺍﻣا ﺑﮕﻮیﻢ ﺍﺯ ﻗﺼاﺏ؛ قصاب ﻣرﺩ ﺑﺴیاﺭ خﻮبیست. خیلی ﻫﻮﺍﯼ من را ﺩﺍﺭﺩ؛ ﭼیﺰﯼ ﺑرﺍیﻢ ﮐﻢ ﻧﻤﯽﮔﺬﺍﺭﺩ. پریروز ﭼﻨﺪﺗایی ﺳرﻓﻪ ﮐرﺩﻡ؛ ﺑرﺍیﻢ ﺩﮐﺘر ﺁﻭﺭﺩ. ﺍﺯ ﻣﺸﺘریاﻥ ﻗﺼاﺏ این طور شنیدم که ﻣﯽﮔﻮیﻨﺪ ﺍﮔر ﻗیﻤﺖ ﮔﻮﺷﺖ ﻫﻤیﻦ ﻃﻮﺭﯼ ﺑاﻻ ﺑرﻭﺩ ﺍﺣﺘﻤاﻝ ﺩﺍﺭﺩ ﮐﻪ ﻣا ﮔﻮﺳﻔﻨﺪﺍﻥ ﺭﺍ، مثل ﺍﺳﺐﻫاﯼ ﺭﻭﺳﯽ ﮐﻪ ﺛﺒﺖ ﻣﻠﯽ ﺷﺪﻩﺍﻧﺪ، ﺛﺒﺖ ﻣﻠﯽ ﺑﮑﻨﻨﺪ ﻭ ﺑﺸﻮیﻢ ﭘﺸﺘﻮﺍﻧﻪ ﺍﺭﺯﯼ ﺑرﺍﯼ ﻣﻤﻠﮑﺖ!
خر عمو مراد یادت هست، که با تفاخر یونجه میخورد و خدا را بنده نبود؟ پریروز او را آوردند تا برای یک کبابی آماده کنند!
خلاصه از بابت من دل نگران نباشید. یادم رفت بگویم که مواظب خودتان باشید، یک وقت خودتان را مفت و ارزان نفروشید؛ امروزه روز ارزش ما از آدم ها بیشتر شده! بدانید که همه چیز ما ارزشمندتر از انسان هاست؛ کود ما، پشم ما، و ... و ...! خلاصه دور، دور ماست!
یک عمری زیر یوغ آدم ها بودیم. حالا به برکت مدیریت بعضی از همین آدم ها و ناسازگاری که با دنیا دارند، جایگاه ما خیلی خیلی رفیع شده. بعععععله.
در نامه بعدی مطالب مهمتری برایتان می نویسم، ﺍﮔر این طور پیش برود و اوضاع به نفع ما باشد، ﺍﺣﺘﻤاﻝ ﺩﺍﺭﺩ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺗﺸﮑیﻞ خاﻧﻮﺍﺩﻩ بدهم!
ﻧﻤﯽﺩﺍﻧﯽ ﻣاﺩﺭ ﺍیﻨﺠا یﮏ ﺩخﺘر ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﺯیﺒایﯽ هستتتت ﮐﻪ ﺍﺯ ﺩﺷﺖ ﺁﻭﺭﺩﻩﺍﻧﺪ. گوسفند است اما ﭼﺸﻢﻫایﺶ ﺷﺒیﻪ ﺁﻫﻮﺳﺖ. ﮔاﻫﯽ ﺑا ﻫﻢ ﺩﺭﺩ ﺩﻝ ﻣﯽﮐﻨیﻢ ﻭ ﺷایﺪ یﮏ ﺭﻭﺯ ﺍﺯﺵ خﻮﺍﺳﺘﮕاﺭﯼ ﮐﻨﻢ. ﻣاﺩﺭ! ﺩیﮕر ﺯیاﺩﻩ ﻋرﺿﯽ ﻧیﺴﺖ.
ﺳﻼﻣﻢ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑرﺩﺍﺭﺍﻥ ﻭ خﻮﺍﻫرﺍﻧﻢ ﺑرﺳاﻥ؛ ﺑﻪ ﺳﮓ ﮔﻠﻪ ﻫﻢ ﺳﻼﻡ ﺑرﺳاﻥ و بگو نوبت خر عمو مراد، گذشت ... مواظب باش مردم به سراغ شما آمدند و در شهر از گوشت شما به خورد همدیگر میدهند ...