روزگاری در یک جایی مردی ......

روزگاری در یک جایی مردی برای دزدی از دیوار خانه ای بالا رفت و خواست از پنجره وارد شود که پنجره کنده شد و دزد به زمین افتاد و پایش شکست. شکایت نزد حاکم عادل برد.


 حاکم صاحبخانه را خواست و گفت چرا پنجره سست بوده که این بنده خدا از طلب روزی خود و سهم خود (؟) باز ماند و صدمه ببیند.


 مرد گفت نجار پنجره را سست ساخته است من بیگناهم.


حاکم نجار را خواست و عتاب کرد.


 نجار گفت من پنجره را محکم ساختم، بنا آن را خوب نصب نکرده.


حاکم بنا را خواست و علت جویا شد.


بنا گفت مصالح فروش مصالح نامناسب فروخته است.


حاکم مصالح فروش را خواست کرد. او که نتوانست دیگری را مقصر نشان دهد، محکوم شد و حاکم فرمود دارش بزنند.


وقتی مصالح فروش را پای چوبه دار بردند، چون قدش کوتاه بود به طناب دار نمی رسید. موضوع به حاکم گفتند،


 فرمود یک نفر که قدش بلند است پیدا کنید و اعدامش کنید تا موضوع ختم به خیر شود و صدای کسی در نیاید.


? این سلطان سکه که میگن اعدام شده (؟) همان مرد قد بلنده ست... !!!


لطفا به اشتراک بگذارید: