هتل
هتل
بسیجیه تلویزیون میخره بعد کنترلشو. پس میاره ماشین به صاحب مغازه میگه بیا داداش این ماشین حساب توش بود ما حرومی بهمون نمیاد.
بسیجیه رو میارن تهران توی هتل اسکان میدن اتفاقا با یه خارجیه هم اتاق میشه. یه روز میبینن گرفته خارجیه رو حسابی زده. ازش میپرسن قضیه چیه چرا این بدبخت رو زدی؟ بسیجیه میگه اینجا یک چشمه آبی بود (دستشوئی فرنگی ) که من هر روز ازش آب میخوردم. این حرومزاده امروز اومده توش ریده