اسب و قاطر زیر خاکی
اسب و قاطر زیرخاکی
روزی جحا به دیوار طویل هاش میخ می کوبید. از روی اتفاق دیوارسوراخ شد و طویله خانه همسایه، که پشت دیوار طویله جحا بود، پیدا شد. جحا اسب و قاطرهای زیادی آنجا دید. رفت به زنش مژده داد و گفت: بیا دیوار طویله را کنده ام و اسب و قاطرهای زیرخاکی پیدا کرده ام. به گمانم این اسب و قاطرها را کسی از قدیم اینجا قایم کرده بود و من الان کشفشان کرده ام