سی دی سالروز آزادی مسعود رجوی و آخرین گروه زندانیان سیاسی از زندانهای شاه در سال ۱۳۵۷- قسمت دوم
سخنان خانم مریم رجوی
دست زدن و شعار ایران مریم، آزادی
هموطنان عزیز،
دلیران کانونهای شورشی،
خواهران و برادران گرامی در اینجا،
اعضا و هواداران مجاهدین در داخل و خارج ایران،
زندانیان سیاسی در زندانهای ایران!
۳۰ دی سالروز آزادی
از زندانهای ساواک شاه را به همه شما تبریک میگویم.
در آن روز زیر فشار قیامهای فداکارانهٔ مردم که یکی از مهمترین شعارهایشان «آزادی زندانی سیاسی» بود، رژیم شاه، مجبور شد درهای زندان را برای آزادی آخرین دستهٔ زندانیان سیاسی باز کند.
مسعود همراه با سردار خیابانی و اشرف شهید و بسیاری از کادرهای مجاهدین و فداییها بهآغوش مردمشان بازگشتند و چشم ایران و مردم ایران بهدیدار آنها روشن شد.
پیروزی انقلاب بهمن ۱۳۵۷ و سرنگونی دیکتاتوری شاه با راهگشایی پیشتازان فدایی و مجاهد و جنبش انقلابی دههٔ ۵۰ صورت گرفت.
به قول پدر طالقانی «از خون آنها پس از هفت سال سیلابها برخاست» و «راه جهاد را گشودند». اما بهعلت متلاشیشدن تشکیلات سازمان، سازمان مجاهدین بر اثر دستگیریها و شکنجهها و زندان و مهمتر از آن ضربه خیانتبار اپورتونیستهای چپنما، آن هم بهویژه در مقطع قیام، صحنهٔ سیاسی از خلأ جنبش انقلابی رنج میبرد. رهبری مجاهدین در زندان بود. در نتیجه خمینی با سرقت رهبری انقلاب، بهتحمیل سلطنت مطلقهٔ فقیه رو آورد.
کسانی که آن روزها را بهیاد میآورند، میدانند که در آن روزگار، مجاهدین تازه از زندان آزاد شده بودند، از طرف دیگر، جریان ارتجاعی بهسردمداری خمینی، خیز برداشته بود که قدرت را تسخیر کند. اما با وجود همهٔ موانع، در سالهای اول حکومت خمینی جنایتکار، راستی جنبش ما چرا و چگونه توانست یکشبه ره صد ساله را طی کند؟
چون همهٔ اعضای آن روز سازمان بهحقانیت راه و حقانیت مسعود و صداقت و فداکاری یارانش ایمان راسخ داشتند.
سازمان مجاهدین از سرمایههای آرمانی و تجربههای تشکیلاتی بزرگی برخوردار بود. این سرمایهها خیلی زود در بستر مواضع اصولی سیاسی و مرزبندی با حاکمیت ارتجاعی از حالت فشرده بیرون آمد و در گسترهٔ جامعهٔ ایران شکوفا شد.
تاریخ این ۴۴ سال تأیید میکند که حضور مسعود در قلب کشاکش میان رژیم و مقاومت مردم ایران چه اثر عمیقی داشته و تا آنجا که بهسرنوشت و حیات و موجودیت مقاومت و آلترناتیو در برابر رژیم مربوط است، تعیینکننده بوده است.
روز ۳۰ دی، سرآغاز فصل تازهیی از تاریخ مجاهدین و نقطهٔ شروع مقاومت به هر قیمت در برابر سارقان انقلاب و در برابر استبداد دینی و روز آغاز ایستادن بر سر موضع است.
بله روز تولد جنبش سر موضعیهاست.
راستی راستی اگر مسعود در برابر خمینی و دود و دم اسلام پناهی یا بهاصطلاح مستضعفگرایی اما عمیقاً ضدمردمی او نمیایستاد،
اگر ۴ روز بعد از آزادی از زندان، در اولین سخنرانیش در دانشگاه تهران، آن هم در بحبوحهٔ دود و دم خمینیگرایان دم زدن از «انقلاب اسلامی» را نفی و بر «انقلاب دموکراتیک ایران» تأکید نمیکرد،
اگر با تأکید بر مبارزه با ارتجاع و انحصارطلبی، نمایشهای ضداستکباری او یعنی فریبکاریهایش برای حذف رقبا و نیروهای انقلاب و پوشاندن غصب حاکمیت مردم را به چالش نمیکشید و افشا نمیکرد،
اگر رو در روی شیادی و خیانت جبهه متحد ارتجاع، بر کلمهٔ آزادی و تقدم و اولویت مبارزه برای آزادی بهعنوان شاخص و تضمین انقلاب پافشاری نمیکرد،
اگر در مقابل تنورهکشیدنها و سرکوبگریهای خمینی علیه مردم ستمزدهٔ کرد و سایر ملیتهای سرکوبشده نمیایستاد،
و اگر از ابتدا در برابر شعار خمینیساختهٔ یا روسری یا توسری و مرزبندی بین با حجاب و بیحجاب و بادین و بیدین نمیایستاد و مرزبندی اساسی میان آزادی و استبداد را استوار نمیکرد،
همچنین اگر یک تشکیلات منسجم و گسترده را در فرصت بسیار محدود آن هم بعد از پیروزی انقلاب تا از سرگیری اختناق و سرکوب برپا و شکوفا نمیکرد،
و اگر مسعود قانون اساسی ولایت فقیه را نفی نمیکرد و در مقابل چماقداران سازمانداده شدهٔ خمینی آن هم در آن ایام کوتاه میآمد و خواستهای مردم ایران را در طرحها و برنامههای انتخاباتی خودش اعلام نمیکرد،
اگر در زندانهای شاه و در دورهٔ ۲۸ ماههٔ قبل از ۳۰ خرداد با مبارزه با اپورتورنیسم چپنما و جریان راست ارتجاعی و زدودن غبار از رخ دین مرزهای عقیدتی مجاهدین را اینچنین استوار نمیکرد و در کلاسهای تبیین در دانشگاه شریف، نسلی را بر اساس پیام رهاییبخش اسلام انقلابی تربیت نمیکرد،
و باز اگر بعد از کشتار مردم در تظاهرات مسالمتآمیز سی خرداد، در برابر استقرار دیکتاتوری مذهبی و سرکوب و آزادیکشی به مقاومت تمامعیار فرا نمیخواند،
و راستی اگر شورای ملی مقاومت را بهمثابه یک جایگزین دموکراتیک، کثرتگرا و مستقل و پرچمدار یک راهحل انقلابی و مردمی تأسیس نمیکرد،
و همواره نبرد بیامان با ارتجاع و دیکتاتوری مذهبی را شاخص قرار نمیداد و آن را بهعنوان شاقول اتحاد و همبستگی نیروهای جبهه خلق معرفی نمیکرد،
و باز اگر در کوران کشتار مهیب دهه ۶۰ و در اوج هیستری جنگافروزانهٔ خمینی، ارتش آزادیبخش ملی را برپا نمیکرد و جامزهر آتشبس را بهحلقوم خمینی نمیریخت،
اگر در مقابلهایوهوی اصلاحطلبی و میانهبازی با شجاعت تمام نمیایستاد و طینت شیادانهٔ آنها را و وفاداری ذاتی آنها را به ولایت فقیه برملا نمیکرد،
و اگر پرداخت و فدای حداکثر را منش و روش خود نمیکرد و همچنین نسل در نسل مجاهدین را با همین منش تربیت نمیکرد،
اگر زنان و مردان مجاهد را در کورهٔ انقلاب و آزمایش صدق و یگانگی آبدیده نکرده بود که سازمان و تشکیلات خودشون را در سختترین اوضاع برای آزادی ایران آبدیده کنند،
و باز اگر از خونهای پرارج شهدای مجاهد خلق از ابتدا تا انتها حفاظت نمیکرد، و اینچنین نام و راه و آرمان آنها را در تاریخ به ثبت نمیداد،
و به راستی اگر استراتژی نبرد آزادیبخش را به هزار اشرف و کانونهای شورشی بالغ نمیکرد تا قیامها و جنبش عظیم اعتراضی مردم را به سرنگونی رژیم سوق بدهد،
راستی چه پاسخی برای شرایط انقلابی و جوشان جامعه و هدایت آنها علیه سرکوب و کشتار ولایت فقیه وجود داشت؟
تقدم بخشیدن به تضادهای فرعی و جبههبندی ناروا حول چنین مسائلی، چگونه در خدمت بازگشت به گذشته قرار میگیرد؟
مسعود با یادآوری اینکه هیستری مذهبی و هیستری ضدمذهبی عکسبرگردان هم هستند و هر دو در انحراف از اصل موضوع یعنی حاکمیت سیاسی اتحاد عمل دارند، توضیح میدهد که: «گویا که دعوا نه با حاکمیت شیخ و فیزیک حکومت آخوندی بر روی زمین، بلکه با متافیزیک دینی، در آسمان و بر روی هواست. نتیجهاش هم این میشود که دنده عقب بگیرید و به قرن گذشته برگردید. به طرف شاه و پدرش و بعد هم بچهاش و حتی نوهاش! باید بهخاطر انقلاب مشروطه از محمدعلی شاه و شیخ فضلالله و بهخاطر انقلاب ضدسلطنتی از شاه و رضا شاه معذرتخواهی کرد و عذر تقصیر خواست. سس آن هم مشتی لفاظی و فحاشی به مجاهدین است».
بهرغم تفاوتهای بسیار در سوابق، فرهنگ و ایدئولوژی، شاه و شیخ چرا در دشمنی با مجاهدین و شورای ملی مقاومت به اشتراک نظر با همدیگر رسیدهاند؟ باز در این باره مسعود توضیح میدهد:
«ما نه بخشی از مشکل بلکه تمامی مشکل بر سر راه ارتجاع و استعمار و مشخصاً دیکتاتوری و وابستگی هستیم».
بنابراین «در رویکرد شیخ و شاه، مجاهد را باید کشت والا نظم دنیای وحشی ارتجاع و بهرهکشی را برهم میزند و برمیشورد».
راستی انقلاب دموکراتیک نوین با این مرزبندی اساسی با دو دیکتاتوری چه پیوندی دارد؟ پیوند اینها چیست؟ و ربط اینها با یکدیگر کدام است؟ باز در این باره مسعود میگوید:
«سیاست نه شاه نه شیخ میراث و ادامهٔ تکامل تاریخی راهبرد مصدقی موازنهٔ منفی است».
این «مرزبندی ملی و تاریخی ایرانیان در انقلاب دموکراتیک نوین» است. و «این تنها سیاست ملی و میهنی برای ایران و ایرانی و ملیتهای تحت ستم مضاعف است. هر چیزی غیر از این فریب و غیرواقعی است».
بنابراین وقتی در کنار نفی شیخ، ما شاه را هم نفی میکنیم، یا همه کسانی که این کار را میکنند، هدف چوب زدن به مرده نیست.
اصل موضوع همسویی و اتحاد عمل آنها در اوضاع حاضر است. چرا که این دو مسیر هر دو در یک چیز حیات پیدا میکنند و آن سرکوب و انهدام آلترناتیو دموکراتیک است.
خوشبختانه، خوشبختانه قیام و مقاومت ما در همین جهت به موفقیتهای درخشانی دست پیدا کرده. از یکطرف همهگیر شدن شعار سرنگونی خامنهای، یک ضربه جبرانناپذیری به رژیم ولایت فقیه وارد کرده و از طرف دیگر راه جریانهای مددکار این رژیم مسدود شده.
بهاین صورت که در سال ۹۶ یادتون هست، شعار پایان ماجرای اصلاحطلب و اصولگرا بساط اصلاحطلبان را جمع کرد، و حالا میبینیم که در سال ۱۴۰۱ شعار مرگ بر ستمگر؛ چه شاه باشه چه رهبر، بازی رژیم با بقایای دیکتاتوری سلطنتی را به هم زده.
بنابراین نمیتوانم به راهگشایی و نقش تاریخی و آرمانی مسعود در رهایی زن اشاره نکنم.
نقشی که از نظرگاه و عملکرد عمیقاً ضداستثماری و توحیدی مسعود ناشی میشود و یادم هست که او از همان فردای انقلاب ضدسلطنتی، در روشن کردن مسیر ضداستثماری مجاهدین، به همهٔ خواهران و برادران مجاهد و به میلیشیای مجاهد خلق آموزش داد و بهخصوص برای زنان مجاهد و دختران میلیشیا راه گشود که آن را در صدها و صدها گزارش و نامه از دختران و زنان شهید مجاهد خلق که بسیاری از آنها در شکنجهگاههای خمینی نوشته شده، دیدهایم. و همه اونرو شنیدیم
در واقع پیشتازی زنان مجاهد در رویارویی با رژیم آخوندها، از شروع انقلاب ضدسلطنتی و در دل زندانها و در مقاومت در برابر دژخیمان خمینی که زمینه اعتلای زن مجاهد خلق شد، بهدلیل رهبری یگانهساز و اندیشه ضداستثماری مسعود است.
اما، اما ۳۰دی، این روز فراموش نشدنی و آزادی زندانیان سیاسی مثل هر نقطهعطف دیگر برای من و همهٔ مجاهدین تعهدآور است.
با تمام یقین و ایمانم، تا آخرین نفس و آخرین قطرهٔ خون، به راه روشن آزادی، متعهد هستم و متعهد هستیم.
و این تعهدی است و این تعهدی است تا روز پیروزی محتوم انقلاب دموکراتیک مردم ایران.
راستی که، راستی که قیامکنندگان در سراسر ایران در شعلهٔ خونها و جانهایشان پیروزی انقلاب و آزادی را امکانپذیر میکنند.
بنابراین هر چه خامنهای و دار و دسته او خون بریزند، هر چه اسیر و شکنجه کنند و هر قدر که به دار بکشند، نه جامعه بهپاخاسته ما به وضعیت قبلی برمیگردد، نه رژیم شرایط قبلی خود را به دست میآورد. و نه زنان قهرمان در صحنهٔ این نبرد کوتاه میآیند، همچنان که نسل اندر نسل آنها بیش از ۵ دهه است که در میدان مقاومت و مبارزه ایستادهاند و قیمت دادند و از هیچ چیز نهراسیدهاند.
همچنین جوانان ما صحنهٔ نبرد را انتخاب کردند، ولو طنابهای دار در انتظارشان باشد.
آری این رژیم، در هر حال از سرنگونی به دست ارتش بزرگ آزادی گریزی ندارد.
و سرانجام باید بگویم که شورشگرانی که قیامها را بر میانگیزند،
دلیرانی که کانونهای شورشی را برپا میکنند، یا در زندانها مقاومت میکنند،
زنان و مردان شجاعی که در شکنجهگاههای خامنهای مقاومت میکنند، یاران و همیارانی که جان و زندگی خود را برای تأمین مالی مجاهدین بهخطر میاندازند و همهٔ زحمتکشان و رزمآورانی که دستاندرکار پایان دادن به این رنج طولانی و ساختن آیندهاند، به همراه مجاهدین خلق ایران بیشک پیروزی را بهدست میآورند.
انقلاب دموکراتیک مردم ایران پیروز میشود
سلام بر زندانیان سیاسی و مقاوم و زندانیان سرفراز این قیام.
پروفسور آلخو ویدال کوادراس
تظاهرات و راهپیمایی بزرگ هموطنان
برلین – ۹ تیر ۱۴۰۳
پروفسور آلخو ویدال کوادراس –رئیس کمیته بینالمللی در جستجوی عدالت
وقتی در سال ۲۰۰۸ تصمیم گرفتم علیرغم خطرات به اشرف در عراق بروم، نوشتههای مسعود رجوی را خواندم و با افکار و اندیشههایی روبهرو شدم که دنیای امروز به آن نیاز دارد. افکاری که متأسفانه توسط کمپین اطلاعات نادرست رژیم ایران و سیاستهای ضعیف غرب در سایه قرار گرفته است.
رؤیای آزادی ایران امروز بیش از هر زمان دیگری به واقعیت نزدیک است. آنچه دیروز در انتخابات نمایشی رژیم ایران اتفاق افتاد، هم تحریم مردم و هم جنگ قدرت غیرقابل انتظار درون رژیم، در کنار فعالیتهای چشمگیر و مداوم کانونهای شورشی مجاهدین، این رؤیا را دستیافتنیتر کرده است.
من از مسعود رجوی نام بردم. اگر چه هرگز او را ندیدهام، اما برایم بسیار آشناست، رهبری واقعی، مردی که با ایستادگی در برابر بنیادگرایی مذهبی بیرحم، مسیر تاریخ را تغییر داد و نسلی را پرورش داد که ۴۵ سال است از مقاومت خسته نشده است.
بدون او و نسل او، امروز با یک خلافت قرونوسطایی در همسایگی خود روبهرو بودیم. او اسلام را از چنگال آخوندها نجات داد و باید از او و همچنین رهبر فوقالعاده ما، مریم رجوی، برای این کار تشکر کرد.
مردی که دوست دارم که در ایرانی آزاد با او ملاقات کنم. اکنون خوشحالم به شما اطلاع دهم که ما به گزیدهای از سخنرانیهای مسعود رجوی گوش خواهیم داد، کلماتی که جوهره مقاومت و استقامت و عظمت ایرانی را که تسلیم ترس و وحشت نشده است، تجسم میبخشد و دیر یا زود آزاد خواهد شد.
یاد و خاطرهای از مجاهد فقید فلسطینی
صالح القلاب وزیر پیشین فرهنگ و تبلیغات اردن
۲۲ تیر ۱۳۹۸
کهکشان ۲۲ تیر ۹۸ -پخش ۲۹ مرداد۹۸
صالح القلاب- وزیر پیشین فرهنگ و تبلیغات اردن
خانم مبارز و رهبر بزرگ، یار این مسیر طولانی، اجازه بدهید امروز درباره انسان و رهبر بزرگی صحبت کنم، رهبری بسیار بزرگ، من در گذشته بسیار دور با مجاهدین آشنا شدم. در ابتدا، فکر میکنم معاون قرارگاه کار در شش طبقه در رقه بودم قبل از یک سال یا دو سال یا کمی کمتر از انقلابی که در نهایت بهدست این گروه شوم که در ایران حکومت میکنند، افتاد؛ در آنجااز جمله یک مرد جوان بود که به چادر من آمد و درباره انقلاب در ایران صحبت میکرد. به عقیده من، پس از آن که با مجاهدین آشنا شدم دریافتم که آنها از افراد اصلی همراه با مجاهدین بودند بهرهبری قهرمان کبیر و بزرگ، مسعود رجوی.
خلق جهان بداند مسعود رهبر ماست
در ماه فوریه ۱۹۷۹ بههمراه رهبر بزرگ یاسر عرفات و رئیس ابو مازن و هانی الحسن رفتم و آنجا گفتم میخواهم مجاهدین را ببینم. به مقر آنها رفتم که تبدیل به یک مرکز پزشکی شده بود بهرهبری این رهبر بزرگ، که او گوهری کمیاب در جهان سوم میباشد.
امروز، ممکن است بسیار از جوانان حاضر نمیدانند که وارث سیاسی جنبش ملی رشدیابنده دکتر محمد مصدق، مجاهد بزرگ، مسعود رجوی است.
او وارث این جنبش بههم پیوسته است.
از شما میخواهیم از جای خود برخیزید و برای قهرمانی که همچنان این مسیر را هدایت میکند و پیام مصدق را از میان تمامی نسلها عبور داد و آنرا به شما رسانده دست بزنید. درخواست دارم، همه بایستیم.
زندهباد مسعود رجوی،
زندهباد مسعود رجوی، زندهباد مسعود رجوی،
مرگ بر آخوندهایی که ایران را وارد این سردرگمی و نکبت تاریخی کردهاند، مرگ بر آنها، مرگ بر آنها، پایان آنها بهدلیل این رهبری بزرگ که مردم ایران را هدایت میکند، نزدیک است. خواهر گرامی اکنون نماینده جنبش ملی ایران است که طبعاً بدون شک تنها نماینده مشروع مردم ایران میباشد.
اجرای جدید ترانه خروسخوان
وداع با شهید بزرگ انقلاب ضدسلطنتی
خسرو گلسرخی
خاطرهای از مجاهد خلق حسن عنایت
در روزهای قبل از تیرباران خسرو در ۲۹ بهمن۱۳۵۲
من حسن عنایت هستم سال هزار سیصد و پنجاه و یک توسط ساواک شاه دستگیر شدم
شش ماه پایانی سال پنجاه و دو من توی کمیته مشترک بودم و قرار بود که از آنجا من را بیاورند به قزل قلعه. وارد مینیبوس که شدم دیدم کسی غیر از من و یک نفر دیگه نیست و اون یک نفر هم خسرو گلسرخی بود که تا دیدمش شناختم
خسرو گلسرخی را من از قبل میشناختم تو دوران دانشگاه در شب شعرهاش شرکت میکردم شب شعر زیاد بود تو دانشگاه ولی شب شعرهای گل سرخی، دانشجویان طرفدارش بودند و من خیلی خیلی علاقه داشتم خودم که توی برنامه هاش شرکت کنم تا دیدمش شناختم
توی مینیبوس زندان من بودم و گلسرخی و یک مأمور شهربانی و کس دیگهای غیر از ما نبود. ما دو تا دست بند داشتیم، هرکس دست بند جدا داشتیم. مینیبوس هم اینطوری بود که دو تا دو ردیف صندلی داشت صندلی مقابل هم و زندانیها را در دو ردیف مقابل هم میشوند ما چشمبند هم نداشتیم. وقتی نشستم من نگاه کردم که او مأمور هم، مأمور بیآزاری بود تو بهاصطلاح حال و هوای خودش بود، من کم کم به گل سرخی نزدیک شدم که باهم حرف بزنیم اون که احساس کرد من میخواهم باهاش حرف بزنم راجع به پرونده من سؤال کرد که پروندهات چیه و من مختصر گفتم که من دفاعیات مسعود رجوی و مهدی رضایی رو خوندم و پخش کردم و بهخاطر همین هم من رو دستگیر کردند اواخر پنجاه و یک و ولی دادگاه نرفتهام هنوز. بعد گل سرخی نگاه کردم او گفتش من دادگاه رفتم
من خوب نپرسیدم ازش که چه حکمی گرفتی چون بهطور معمول میپرسیدیم مثلا چقدر گرفتید ولی من خودم گفتم اگر خودش تمایل داشت میگفت و توی ذهنم این بود که بهخاطر شب شعر و فعالیتهای فرهنگی بوده دستگیر شده و نپرسیدم ازش. چون بهطور واقعی هم من مدتها در سلول بودم از هیچی خبر نداشتم و بعد از شهادتش بود که پرونده و دفاعیاتش را فهمیدم.
منشی دادگاه: متهم ردیف دوم خسرو گلسرخی
گلسرخی: من در این دادگاه برای جانم چانه نمیزنم. حتی برای عمرم من قطرهای ناچیز از عظمت ازعظمت و حرمان خلقهای مبارز ایران هستم. خلقی که مزدکها مازیارها بابک ها یعقوب لیث ها ستارها وحیدر عمواوغلیهاپسیانها و میرزا کوچکها ارانیها و روزبهها و وارطانها داشته است. آری من برای جانم چانه نمیزنم چرا که فرزند خلقی مبارز و دلاور هستم.
ما تو راه یک صحبتهای مختلفی میکردیم و هوا هم هوای هم هم داشتیم که بیخود حرفهای اضافی نگیم رد و بدل اطلاعات اضافه نکنیم و اون ماموری هم که اونجا نشسته بود اونو حساسش نکنیم که بتونیم حرفامونو بزنیم که ما رسیدیم به قزل قلعه. در قزل قلعه مأمور اومد به من گفت که تو پیاده شو. بعد من داشتم که پیاده میشدم دیدم که گلسرخی نشسته گفتم که آقای گلسرخی شما نمییایید گفت که نه به من نگفتند نمیدانم کجا باید برم از مأمور من پرسیدم که ایشان مگه پیاده نمیشه گفت نه این اینجا پیاده نمیشه. پرسیدم کجا میره. گفتش که نمیدونم. داشتم از پله پیاده میشدم که یه لحظه صداشو شنیدم. گلسرخی به من گفت بیا یه لحظه. من برگشتم با بهاصطلاح دستش با انگشت اشاره داد که بیا نزدیک میخواد یه علامتی داد که میخواد یک چیزی بگه که خصوصی باشه اون ماموری که نزدیک من واستاده بود اون دیگه نشنود من گوشم بهصورتش نزدیک کردم که ببینم چی میخواد بگه وقتی نزدیک آمد در گوشم گفت که من نمیدونم منو کجا میبرند. تو تو زندان میمانی. هرجا مسعود رجوی را دیدی سلام من را بهش برسان. من یه مدت بهش نگاه کردم و برام یه خورده عجیب بود که این لحظه نمیدونه کجا داره میره و داره پیام میده گفتم باشه من هرجا مسعود رجوی را اگر دیدم سلامت رو بهش میرسانم. این را گفتم و که داشتم که میآمدم پایین دیگه مأمور به من گفتش که بهاصطلاح پیاده شو و در ماشین رو بست و مینیبوس حرکت کرد و من در همون حال و هوایی که بودم داشتم با نگاه خودم مینیبوس رو بدرقه کردم.
منو بردند داخل قزل قلعه. قزل قلعه هم قانونش این بود هر کسی که وارد میشد اول یک مدتی میرفت انفرادی. بعد از یک هفته تقریباً من تو انفرادی بودم من رو آوردند توی بند عمومی. بندعمومی هم که میگیم تو قزل قلعه سه اتاق داشت به هر اتاقش میگفتن بند عمومی. وقتی وارد شدم، اونجا شهید والا مقام محمد ضابطی مسئول اون بند بود مسئول اون اتاق بود اومد از من سؤال کرد پروندهام را، وضعیتو اینها سؤال کرد یه سری نکات به من گفت و یک سری نکات هم من داشتم گفتم. آخر سر که حرفهامان تمام شد من حادثهیی که روز آخر اتفاق افتاده بود بهش گفتم که اینطوری شد گل سرخی اومد با هم با مینیبوس میآمدیم الآن نمیدانم کجاست تا به این نقطه رسیدم که نمیدانم الآن کجاست کجا بردنش شهید ضابطی با صدایی گرفته و آروم به من گفتش که گلسرخی رو یک هفته قبل اعدام کردند. این جمله که گفت من یک دفعه خشکم زد.
نفر دادگاه: بنویس درخواست رسیدگی فرجام دارم
گلسرخی: من نمیکنم. من فرجام میخوام بمیرم. من نمیخوام. من من نمیخوام
نفر دادگاه: گوش کن. نامفهوم
گلسرخی: . نه جدا نمیکنم
نفر دادگاه: از حقت.
گلسرخی: امکان نداره من حق ندارم. من تو این جامعه حق من جون منه
نفردادگاه: خیلی خوب. فقط اینو
گلسرخی: نمیکنم. نمیخوام
نفر دادگاه: اعتراضی نداری؟ فرجام نمیخواهی؟
تا مدتی نمیتوانستم اصلاً حرفی بزنم چون اصلاً انتظارش را نداشتم دیدم درست همان روزی بود که ما از هم جدا شدیم من یک هفته تو سلول بودم. همون شب یا روز بعدش شهید گلسرخی رو اعدام کردن یعنی اونو از همان لحظه داشتن میبردنش برای اعدام
به ذهنم میزد که اون لحظهای که تو مینیبوس نشسته بود ریلکس راحت کنار من داشتیم با هم گپ میزدیم حکم اعدامش تو جیبش بوده من خبر نداشتم.
بعدها وقتی که دفاعیاتش رو دیدم فهمیدم همه چی برایم دیگه روشن شد اون دفاعیات قهرمانانه را که شنیدم دیدم که سیستم رژیم شاه رو زیر علامت سؤال برد و با اون دفاعیات انقلابی خودش و قهرمانانهاش اونجا دقیقاً حکم خودش رو خودش اونجا مشخص کرده بود که سرنوشتش چی هست.
بعدها فهمیدم که اون سلامی که برای برادر مسعود داد آخرین وداع مبارزاتی شهید گلسرخی بود که درکلمات در قالب اون کلمات بهوسیله من به برادر مسعود منتقل میشد.
قسمتی از ترانه سرود خون ارغوانها با تصاویر گلسرخی