سالگرد سربدار شدن قهرمان قیامی محسن شکاری توسط دژخیمان خامنه‌ای

سر به فلک برکشید

شورش ستارخان

به یاد

شورشگر قهرمان قیام

محسن شکاری

در ۱۷ آذر ۱۴۰۱

یک خانم: ستاره‌ها اعدامیان ظلمت به خاک اگر چه می‌ریزند سحر دوباره بر می‌خیزند. برای محسن شکاری جمعه ۱۷آذر تهران

قضاییه جلادان جرم این شهید دلاور قیام را بستن خیابان ستارخان و مقابله با یک بسیجی سرکوبگر اعلام کرد.

نماینده دادستان رژیم: حسب محتویات پرونده آقای محسن شکاری فرزند مسعود متهم است به:

1. محاربه از طریق کشیدن سلاح به قصد جان مردم و ایجاد رعب و وحشت و سلب آزادی و امنیت مردم و منجر به ناامنی در آن محیط

۲. تمرد نسبت به مأمور بسیج در حین انجام وظیفه با بکارگیری سلاح و ایراد ضرب و جرح عمدی. متهم فوق‌الذکر در تاریخ ۰۳.۰۷.۱۴۰۱ به همراه دوست خود علی اقدام به بستن خیابان ستارخان نموده و پس از درگیری با عوامل بسیج اقدام به مجروح نمودن احدی از ایشان با استفاده از سلاح سرد، قمه همراه خود نموده است که متعاقباً توسط عوامل بسیج دستگیر شده است.

 

خانم مریم رجوی

اعدام جنایتکارانه محسن شکاری جوان ۲۳ساله زندانی قیام، به‌دستور خامنه‌ای، نشان وحشت رژیم در مقابل قیام و انقلاب دموکراتیک و چشم‌انداز سرنگونی است.

 

تهران -۳ مهر ۱۴۰۱

شعار: مرگ بر دیکتاتور - این همه لشگر آمده به جنگ رهبر آمده

تهران -ستارخان -۳ مهر ۱۴۰۱

گزارشگر: پل ستارخان تهران

شعار: مرگ بر خامنه‌ای – مرگ بر دیکتاتور- مرگ بر خامنه‌ای لعنت بر خمینی - مرگ بر دیکتاتور - می‌کشم می‌کشم – زنده باد ایران مرگ بر خامنه‌ای

تهران – بهشت زهرا

خاکسپاری قهرمان شورشگر محسن شکاری

با اقدامات شدید امنیتی برای ممنوعیت و جلوگیری از حضور مردم

 تهران - بهشت زهرا - ۱۸آذر ۱۴۰۱ خاکسپاری قهرمان شورشگر محسن شکاری

یک آقا: به خداوندی خدا مثل مادر این مادر من هیچ اتفاقی برای ما نمی‌افته تهش خدا همه ما را بغل می‌کنه اگه خدا وجود داره که داره ما را میبینه تمام این خونهای بیگناه را میبینه اون آدمهایی که دست همت به کمر بستن بیان ما را از این صحنه بیرون کنن باید بدونند باید بدونند ما به این راحتی  از این صحنه خارج نمی شیم این خاک خون پاش ریخته شده این مردم خون دادن بابت این زندگی که دارند می‌کنند راه خیلی وقته شروع شده راه تمام اون آدمهایی که اومدن توی صحنه تا به ما یاد بدن شجاعت از خودت شروع میشه.

 دبستان پسرانه سجاد - دوران کودکی قهرمان شورشگر قیام محسن شکاری

یک آقا : وقتی که کشیدنش بالا. اونموقع ما فهمیدیم که، از این صحبت هاست اینا آدمخوارتر از این صحبت هان.

یک خانم: بچه‌ها حواستون باشه. دور و برتون رو

زیرنویس: تهران - بهشت زهرا - ۱۸آذر ۱۴۰۱ خاکسپاری قهرمان شورشگر محسن شکاری

یک آقا: بجنگید خسته نشید همت کنید مقاومت کنید اینا رفتنی اند حتی اگر دونه دونه مون در این راه کشته شدیم سر خم قدغن مردم سر خم قدغن

خاطره‌ای از محسن

نوشته یکی از یارانش

(برگرفته از اینترنت)

دانته و محسن شکاری

هر شب که هوس کافه می‌کردم سری به هفت‌حوض می‌زدم نزدیک محل کار م بود. هم فال بود و هم تماشا. به‌ویژه از وقتی با محسن آشنا شده بودم. عصر یکشنبه مرداد ماه بود که کتاب کمدی الهی دانته تو دستم بود که وارد کافی‌شاپ شدم. هنوز بازار عصر راه نیفتاده بود و کافه تقریباً خلوت بود. طبق معمول میز دونفره کنار پنجره را انتخاب کردم محسن با لبی خندان نزدیک شد و بعد از سلام و احوالپرسی گفت مثل همیشه قهوه قجر با یه پای سیب؟ نمی‌دونم چرا به اسپرسو می‌گفت قهوه قجر؟ گفتم طبق معمول دست درد نکنه کتاب را روی میز گذاشته بودم و خیابان را نگاه می‌کردم که اسپرسو و پای سیب را روی میز گذاشت و گفت: امر دیگه؟ گفتم ممنون محسن در حالی‌که کتاب را از روی میز بر می‌داشت گفت با اجازه! و شروع به رج زدن کتاب کرد. گفتم وقتی خوندی تموم شد اجازه بگیر و به سبک و سیاق خودش به شوخی گفتم برای تو همه چیز مجازه. پرسیدم مگه تو با کتاب هم رابطه داری؟

گفت نه زیاد ولی بعضی وقتها تک می‌زنم. گفتم تک می‌زنی یا نوک می‌زنی؟ با لبخند گفت هر کدومش که باب میل توست. پرسید حالا توش چی نوشته کتاب کمدیه. گفتم نه این یکی از ارزشمندترین کتاب‌های ادبی دنیاست و توضیح مختصری دادم یک مشتری وارد کافه شد و محسن کتاب را روی میز گذاشت و برای پذیرایی به سمت مشتری رفت. کم کم می‌خواستم بلند شم که دوباره اومد و گفت هر وقت خوندی و تمام شد، اگر مشتری نداشت اونو به من بده شاید خوندمش. با لبخند گفتم از همین الآن مشتریش خودتی و کتاب را به او دادم و بعد از پرداخت پول کافه از او خداحافظی کردم و رفتم. با شروع اعتراضات کمتر از خونه بیرون میومدم نمی‌دونم چندم مهر بود که محسن رو جلوی مسجد ابوالفضل تو ستارخان دیدم. تنها بود ولی چشم می‌دواند دنبال کسی. به من گفت اومدی تظاهرات؟ گفتم نه دنبال یه دارو می‌گشتم چند تا دارو خونه رو گشتم تا پیدا کردم. گفت راستی کتابت رو نگاه کردم ما دوزخ را رد کردیم. الآن برزخیم مطمئن باش به بهشت هم می‌رسیم و با خدا آزادی حرف می‌زنیم. با لبخند بهش گفتم نه بابا مثل این‌که همه کتاب خوندی با خنده گفت ای همش که نمی‌شه شما بخونید ما هم بلدیم. اما الآن وقت تماشا کردن و خوندن نیست. الآن وقت عمله. گفتم من عجله دارم باید برم گفت برو تا داروهات سرد نشده! راستی می‌دونی دانته یعنی چی با تعجب نگاش کردم و گفتم یه اسمه. گفت نه یعنی دشمن انسان نابودیت تنها هدفمه. در حالی‌که بروبر نگاهش می‌کردم ازش خداحافظی کردم و رفتم تا هفده آذر که شنیدم اعدام‌شده شوکه شدم. پیگیر اخبار بیشتر شدم فیلم شو دیدم. تازه متوجه شدم محسن عجب فهمیده، زیرک و نترس بود. تو این شوی تلویزیونی نشون می‌ده اصلاً از مردن نمی‌ترسه. در ضمن با اسم گذاشتن رو یه چاقو کلی پیام داده. محسن چاقو رو می‌گه کارد قصابی ولی تو بازجویی با زرنگی اسم دانته رو روی اون می‌ذاره. محسن اگر یک آدم زیرکی نبود نیازی نداشت اسم روی چاقو بذاره و اگر هم عشقِ بازی داشت اسامی دیگه‌ای مثل تیزی، دسته کوتاه یا قشنگ و غیره را می‌ذاشت نه دانته. اینجا بود که من یاد حرف آخرش افتادم. دشمن انسان نابودیت تنها هدفمه. و وقتی دقت کردم دیدم مخفف این جمله می‌شه دانته.

من تا دیروز آدم محافظه‌کاری بودم. اما از امروز من هم کنار مردم برای انتقام خون محسن در تظاهراتها شرکت می‌کنم.

لطفا به اشتراک بگذارید: