روایت شاهدان ـ روایتی از پایداری مجاهدین سرفراز در سیاه‌چال‌های رژیم آخوندی ـ مجید محمودی توانا

 
مجاهد شهید فریدون ریاضی دوست اهل لاهیجان و دانشجو بود. فریدون در انجام کار و مسئولیتهایش مصمم و در جمع یاران شاد و بشاش و در برخورد با همرزمان و مردم فروتن و متواضع بود، اینها صفاتی است که همرزمان و همبندی‌هایش از او نوشته‌اند. فریدون در اوایل سال۶۰ دستگیر شده بود، اما مزدوران از دلاوریهای او زخمهای زیادی به دل داشتند.

یکی از همرزمانش نقل می‌کند: «آمدن فریدون به زندان همراه بود با ضربات کابل و شکنجه‌های زیاد. عجیب چهره بشاش و شادی داشت، اهل شعر و ادبیات هم بود و هر جا بود با ترانه‌ای و شعری به جمع همبندی‌هایش صفا می‌داد.

هشتمین شب اردیبهشت۶۴ بود که او را هم صدا زدند و می‌توانستیم حدس بزنیم که بعد از اتمام اسامی که از بلندگوی بند پخش می‌شد، عکس‌العمل فریدون چه باشد.

با لبخندی که هم شادی بود و هم فتح، به چشمان تک‌تک ما نگاه کرد، فکر نمی‌کردیم در آخرین لحظات که همه ما غرق نگاهش بودیم و ناباورانه رفتنش را دنبال می‌کردیم لب به شعر باز کند، شعری که خواند سوزناک بود ولی باز هم لبخند به لب داشت طوری که بعد از پایان شعرش هم کسی جرأت نکرد اشک بریزد. دستی به شانه حمید زد و با تکان سر گفت: ”بگذار تا بگریم، چون ابر در بهاران، کز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران“ . سپس از به همراه پاسدار از بند خارج شد و بر تیرک اعدام جاودانه شد.

لطفا به اشتراک بگذارید: