۵مهر روز تاریخی بت‌شکنی و فراگیر کردن شعار مرگ بر خمینی - قسمت دوم

۵مهر روز تاریخی بت‌شکنی و فراگیر کردن شعار مرگ بر خمینی

مسعود رجوی ـ جمعبندی نخستین سال مقاومت ـ تابستان ۱۳۶۱

سلام بر لاله‌زار شهیدان دانشجو و دانش‌آموز ۵ مهر ۱۳۶۰

آنان که بت خمینی را درهم شکستند و شعار مرگ بر خمینی را به میان توده‌های مردم بردند.بگذار آیندگان نگویند که مجاهدین فروگذار کردند.

بگذار به ازای بدطینتی و نمک به حرامی خمینی و خمینی صفتان ‌خلق قهرمان ایران فداکاری بی‌حدومرز عزیزترین فرزندانش را در روز روشن در خیابان‌ها به عینه نظاره کند.
‌باشد که با خون مجاهدین جراحات عمیقی که خمینی بر پیکر سراسر "امید و اعتماد" مردم وارد نموده تا حدودی جبران شود.

زبان من از توصیف صحنه های سراسر شور وایمان و سراسر پاکباختگی و فدا در آن ایام قاصر است.

 

۵ مهر

سالروز حماسه و قیام فروزان

پنجم مهرماه ۱۳۶۰

 

روز تاریخی

بت‌شکنی و فراگیر کردن شعار

مرگ بر خمینی

 

یک روز یک قهرمان

گزارشی از نبرد قهرمانانه یک‌واحد عملیاتی مجاهد خلق در روز ۵ مهر۱۳۶۰

به فرماندهی مجاهد شهید طاهره اسکندرنژاد

 

مجاهد شهید طاهره اسکندرنژاد از جمله فرماندهان واحد های عملیاتی بود. طاهره دانشجویی بود که در کوران جنبش دانشجویی و نیز در فراز و نشیبهای دوران مبارزه سیاسی آبدیده شده بود. پس از آغاز مبارزه مسلحانه طاهره در شاخه نظامی سازمان به فعالیت‌هایش ادامه می‌دهد. وی همواره از مسئولانش تقاضا می‌کرد که در واحدهای عملیاتی سازماندهی شود تا بتواند در صحنه نبرد مستقیما شرکت کند. تا آن زمان هنوز خواهران در واحد های عملیاتی سازمان داده نشده بودند. اما با پیگیری و تلاشهای بی‌وقفه طاهره موانع کنار زده شد و به عضویت واحد عملیاتی مجاهد شهید ساسان خوشبویی در آمد.

قهرمان مجاهد خلق طاهره اسکندرنژاد به‌عنوان یک عضو واحد عملیاتی اولین عملیاتش را در منطقه ونک، با تهاجم انقلابی به یکی از مراکز جاسوسی رژیم انجام داد. روز بعد روزنامه‌های رژیم خبر تهاجم رزمندگان مجاهد خلق و مورد اصابت قرار گرفتن یکی ا ز جلادان خمینی را در آن مرکز جاسوسی چاپ کردند. پس از آن طاهره در عملیات متعددی شرکت کرد.

. . . . . . . . . . . . . .

مجاهد شهید طاهره اسکندرنژاد به‌دلیل شایستگیهای ایدئولوژیک و صلاحیتهای تشکیلاتی و نظامی که از خودش نشان داد به‌زودی فرماندهی واحد عملیاتی مجاهد شهید ساسان خوشبویی را به عهده گرفت.

در ۵مهر‌۶۰ مسئولیت حفاظت مسلحانه بخشی از تظاهرات در محدوده چهارراه طالقانی تا میدان ولی‌عصر به‌عهده واحد عملیاتی او گذاشته شد. فرمانده طاهره در این عملیات حماسی به‌همراه سایر قهرمانان واحد عملیاتی خود، دلیر و بی‌باک جنگید.

. . . . . . . . . . . . . . .

در گزارشی در این باره آمده است: تظاهرات قرار بود ساعت ۱۰‌صبح انجام شود. برای همین ما قرارمان را برای ساعت ۵‌/‌۹ صبح در کنار خودرو گذاشته بودیم. یک‌ قرار فوری در همان محل داده بودند که از یکی از تیمهای تدارکاتی سازمان تعدادی نارنجک تحویل بگیریم که این کار نیز در همان محل انجام شد. پس از آمدن کلیه نفرات واحد در سر‌ قرار، خودرو را به خیابان مصدق در محلی که از‌ قبل تعیین شده بود، منتقل کردیم. طوری که ساعت ۴۵‌/‌۹ صبح در محل مستقر و آماده بودیم. شرایط خاصی بود، لابه‌لای جمعیتی که از خیابان مصدق عبور می‌کردند، چهره‌های آشنای بسیار زیادی بود که همه برای شرکت در تظاهرات آمده بودند و بی‌صبرانه منتظر ساعت‌۱۰صبح بودند. درست ساعت ۱۰ صبح بود که از یک‌گوشه خیابان مصدق شعار مرگ بر خمینی بلند شد و همزمان یک اتوبوس مربوط به یکی از نهادهای سرکوبگر رژیم که از آن محل می‌گذشت توسط میلیشیا به آتش کشیده شد و تظاهرات شکل گرفت.

. . . . . . . . . . . . . . . . .

قرار بود که بلافاصله پس از شروع تظاهرات نوارهای سفید‌ رنگی که روی آن نوشته شده بود «فضل‌الله المجاهدین علی القاعدین اجرا عظیما» را دور سرمان ببندیم که همین کار را کردیم. طاهره نیز دستمالش را بست و ضمن این‌که دستمال را می‌بست، همین آیه را نیز می‌خواند. این نوار برای شناسایی واحدها توسط همدیگر بود که به‌طور اشتباه با‌هم درگیر نشوند یا تداخل آتش پیش نیاید. پس از بستن نوار، سریعاً با سلاحهایمان از خودرو پیاده شدیم و حلقه حفاظتی برای حفاظت از تظاهر کنندگان را تشکیل دادیم. درست روبه‌ری ما در آن‌ دست خیابان نیز یک واحد دیگری مستقر بود به‌نشانه سلام مشتهایمان را گره کردیم و به‌هم علامت دادیم. طاهره با آن واحد نیز همآهنگیهای کلی را به‌عمل آورد.

کمی پس از شروع تظاهرات، صدای رگبار مسلسل پاسداران خمینی از سمت چهار‌راه طالقانی بلند شد که به‌صورت کور بر‌روی مردم و هم‌چنین تظاهر کنندگان شلیک می‌کردند و از آن لحظه درگیریهای ۵‌مهر شروع شد. فرمانده طاهره در این درگیریها مثل شیر می‌خروشید و به‌سمت دشمن شلیک می‌کرد و همزمان آرایش صحنه و آتش سلاحهای ما را نیز همآهنگ می‌کرد. در همان لحظه اول در‌اثر شلیکهای پی‌در پی که به‌سمت دشمن داشتیم، تعداد زیادی از آنها به‌هلاکت رسیدند. از آنجا که تظاهرات به‌سمت خیابان طالقانی هدایت شده بود، ما باید از طریق فرعی‌هایی که خیابان مصدق را به‌طالقانی وصل می‌کرد، خودمان را به آنجا می‌رساندیم. به این منظور از طریق فرعیها به‌سمت خیابان طالقانی نزدیک شدیم. پاسداران تمام فرعیهای منتهی به خیابان طالقانی را بسته بودند که در این‌جا نیز مجدداً با پاسداران درگیر شدیم و شمار دیگری از آنها نیز در این نقطه کشته شدند.

از این لحظه درگیری گسترده خیابانی واحد ما با پاسداران در خیابانهای تهران شروع شد.

. . . . . . . . . . . . . . . . .

خوشبختانه ما مهمات کافی را داشتیم. از آنجا که وجه مشخصه واحدهای عملیاتی مجاهد خلق نواری سفید و آیه فضل‌الله… بود، مردم ما را تشخیص می‌دادند و در موارد متعددی برایمان کف می‌زدند یا هرکجا که در ترافیک گیر می‌کردیم برایمان راه باز می‌کردند یا محل تجمع و استقرار پاسداران را در منطقه به ما می‌گفتند. به‌ویژه زنها و دخترها وقتی می‌دیدند که در واحد ما یک خواهر فرماندهی واحد را به‌عهده دارد، احساس غرور می‌کردند و او را تشویق می‌کردند. خیلیها برای این‌که به ما در درگیریمان با پاسداران کمک کرده باشند، ما را به خانه‌شان دعوت می‌کردند، ولی فرمانده طاهره از آنها تشکر می‌کرد و می‌گفت که ما باید سزای این جانیان را کف دستشان بگذاریم.

. . . . . . . . . . . . . . . . . .

واحدهای گشتی دشمن و پاسدارانی که برای سرکوب تظاهرات آمده بودند، در تمام محور خیابان مصدق، طالقانی، مبارزان و کریمخان و شعاع نسبتاً وسیعی از این منطقه پراکنده و متمرکز شده بودند و ما قدم‌به‌قدم با آنها درگیر می‌شدیم. ضمن یک‌ درگیری گسترده خیابانی وارد خیابان مبارزان شدیم. تا این لحظه نزدیک دو‌ ساعت از درگیری ما با واحد های گشتی و پاسدارانی که به‌قصد محاصره منطقه، از مراکز مختلف بسیج شده بودند، می‌گذشت. رژیم نیروی بسیار زیادی را از همه‌جا بسیج کرده بود. خودروهای پاسداران که آژیر می‌کشیدند و نیروی کمکی و پاسدار و کمیته‌چی در منطقه تخلیه می‌کردند، پشت‌سر‌هم از خیابان‌ها رد می‌شدند و به‌سمت منطقه تظاهرات سرازیر بودند. در خیلی از خیابان‌ها ترافیک شده بود که در مواردی هم خودرو ما در ترافیک گیر می‌کرد و هم گشتیهای دشمن.

وقتی واحد ما به خیابان مبارزان رسید دشمن روی ما متمرکز شد و قصد داشت واحد ما را محاصره کند. دو‌ واحد گشتی پاسداران خودرو ما را تعقیب می‌کردند. افراد واحد دشمن نصف بدنشان را از ماشین بیرون آورده و با مسلسل یوزی به‌سمت ما شلیک می‌کردند. راننده خودی با مهارت خاصی خودرو را ویراژ می‌داد که مورد اصابت قرار نگیرد و ما به‌سرعت به‌سمت خیابان انقلاب در حرکت بودیم.

. . . . . . . . . . . . . . . . .

در همین‌حال فرمانده قهرمان طاهره اسکندرنژاد با رگبار ژ۳ از داخل خودرو و از روی شیشه عقب خودرو، ماشین گشتی دشمن را زیر آتش سنگین گرفت. در ابتدا شیشه عقب در‌ اثر شلیک ترک زیادی برداشت و تار شد. ولی طاهره با نوک ژ۳ شیشه‌های خرد‌ شده را ریخت و دیدمان کامل شد. در‌ اثر شلیک مسلسل فرمانده طاهره، افراد گشتی دشمن مورد اصابت قرار گرفتند. خودرو گشتی دشمن، مقداری به‌چپ و راست منحرف شد، سپس با همان سرعتی که در‌حرکت بود چپ کرد و پشت‌سر‌هم چندبار غلت زد و وارد پیاده‌رو شد و محکم به دیوار یک ساختمان خورد و متوقف شد. طاهره هورا کشید و گفت خوردند. گشت دوم پاسداران نیز که به‌هراس افتاده بود، نتوانست تعقیب را ادامه بدهد و ما از منطقه خارج شدیم.

. . . . . . . . . . . . . . . . . . .

در بازگشت بچه‌ها سرود ایران‌زمین را به‌صورت جمعی زمزمه می‌کردند. داشتیم محاسبه می‌کردیم که واحد ما به‌تنهایی چند نفر از پاسداران خمینی را در این روز به هلاکت رساند. بچه‌ها صحنه‌های مختلف را به‌هم یاد‌آوری می‌کردند و تلفات دشمن را شمارش می‌کردند ۱۰، ۲۰ و… قبل از این‌که آمار تکمیل شود، فرمانده مجاهد خلق طاهره اسکندرنژاد که به‌منطقه قرارش با فرماندهی بالاتر رسیده بود، برای دادن خبر سلامتی واحد و گزارش مأموریت از ما خداحافظی کرد و رفت و ما نیز به سمت پایگاه رفتیم».

 

به‌عنوان نبردی کاملاً عادلانه رو‌در‌روی خمینی مسلحانه ایستاده‌ام

زنده‌باد مبارزه مسلحانه رهایی‌بخش خلق

از نامهٔ مجاهد قهرمان مسعود شکیبانژاد در روز ۵مهر۱۳۶۰

 

فرازهایی از نامهٔ مجاهد قهرمان مسعود شکیبا نژاد، از شهیدان ۵مهر۱۳۶۰

«سلام، سلامی گرم و آتشین، سلامی غمبار و دردآگین، سلام آخرین،

غرضم از نوشتن این نامه در واپسین ساعات عمرم تشریح انگیزه‌های حرکتم بود،

وقتی خلق همه درها را به‌روی خویش بسته می‌بیند و هر‌فریاد اعتراض و مخالفتی با اسلحه سرکوب می‌شود، پس زنده‌باد مبارزه مسلحانه رهایی‌بخش خلق، زنده‌باد برابری و عدالت. با این تحلیل، دیگر کمترین جایی برای درنگ و تعلل نمی‌ماند.

من نیز مانند هزاران رزمنده دلاور دیگر این میهن، به‌جنبش انقلابی مسلحانه و پیشتاز خلق، به‌عنوان آخرین راه‌ نجات و آخرین شیوه اصولی برخورد با خمینی آدمخوار و به‌عنوان نبردی کاملاً عادلانه، رو‌در‌روی خمینی مسلحانه ایستاده‌ام

این را همه شاهدند که سازمان چقدر سعی کرد به‌قولی حتی از آخرین قطره‌های دموکراسی در این میهن استفاده کند تا این خون‌ریزی و کشتارها نشود. همه دیدیم که با وجود بیش‌ از ۵۰‌شهید چماقداری و تروریسم کور (رژیم خمینی است که بی‌شرمانه ما را به‌تروریسم متهم می‌کند) باز هم سازمان دست به‌ اسلحه نزد تا این‌که انحصارطلبی وارد مرحله نوینی گشت و ارتجاع از حاکمیت سیاسی جز خویشتن هیچ‌کس را نخواست. این بود که خمینی و دار‌و‌دسته‌اش در مجلس و این‌ور و آن‌ور مجبور به یک‌ کودتای به‌خیال خودشان بی‌سر و صدا شدند. فالانژها و چماقکشان حرفه‌یی را به‌خیابان‌ها فرستادند تا با عربده و بگیر‌ و‌ ببند و تفنگ‌کشی و اعدام، محیط رعب و وحشتی ایجاد کنند که هیچ‌کس فکر اعتراض هم به‌سرش نزند.

اما راهپیمایی شکوهمند و انقلابی ۳۰خرداد چنان ضربه‌یی بر پیکر پوسیده‌اش وارد آورد که مثل تفنگ بادی شروع کرد به هیاهو و گنده‌گویی. بله ببرکاغذی زخم‌خورده به‌ هرسو چنگال انداخت، بدون هدف یکی از این چنگالها به زندان اوین افتاد، بیچاره ببرکاغذی نمی‌دانست گناه را گردن چه‌کسی بیندازد، ولی ساکت که نمی‌شد نشست، همه دیکتاتورها وقتی به این‌جا می‌رسند، به همین شیوه متوسل می‌شوند. حدود ۶۰ـ‌۵۰‌نفر را به جوخه سپرد، از جمله سعادتی را که محکومیتش از پیش ده سال تعیین شده بود و از جمله دختران ۱۲ساله و از جمله افرادی که حتی نامشان را نمی‌دانست و نیز زنان باردار را. این عمل شنیع ضدخلقی کار زشتی بود که حتی شاه خونخوار هم از انجام آن در پیشگاه خلق ابا داشت.

. . . . .

آری اینها همه برای آزادی است، آزادی، آزادی، این خون رگهای هستی، این آوای خونین همیشه تاریخ و چه‌باک، چه‌باک. به‌خدا اگر صدجان می‌داشتم راضی بودم که هر کدام را زیر شدیدترین شکنجه‌ها و زنده پوست‌کنده شدنها بدهم، برای خدا، برای رهایی خلق، برای این‌که نباشند دیگر دعواهای زنها با مردهایشان برای نبودن خرجی خانه و مرگ بچه‌ها روی دست پدران و مادران از گرسنگی و فقر و بیماری. . . . . . .

. . . . . بسیاری از انقلابیون باید جان پاک خویش را در‌طبق اخلاص نهند. . . . . . وضعیت کنونی این‌چنین است و تنها آدمهای بزدل و بی‌شرف می‌توانند ساکت بنشینند. من خیلی وقت است که ماهیت این رژیم خونخوار پلید برایم روشن گشته و بنابراین با همه وجودم، معتقدم که باید با این حکومت فقط با سلاح درآویخت، چرا که دیگر هیچ جایی و طریق برخورد دیگری را نگذاشته‌اند و باز هم بر این تأکید دارم که نبرد ما عادلانه است و به‌حکم قرآن این حق ماست و خدا به‌ ما اجازه داده تا با آنها که به‌ ما ظلم روا داشتند، بجنگیم. اذن للذین یقاتلون بانهم ظلموا

… الآن ساعت ده و ده‌دقیقه روز شنبه ۴مهرماه سال۱۳۶۰ است. من به‌خوبی می‌دانم که آخرین لحظات عمرم را دارم سپری می‌کنم. زیرا فردا برنامه بسیار گسترده و بسیار مهمی داریم که حالت نقطه عطف را در جنبش دارد و این حالت پیش نمی‌آید و قوام نمی‌یابد مگر با خون، و این خون از بدنهای ما باید ریخته شود تا به‌خلق انگیزه حرکت و ایثار بدهد و تا رهایی به جامعه باز آید.

کلیپ دوم:

 

لطفا به اشتراک بگذارید: