وارطان سخن نگفت

وارطان سالاخانیان مبارز قهرمان ارمنی، فرزند دلیر ایران‌زمین که پس از کودتای ننگین ۲۸مرداد ۱۳۳۲، به‌چنگ دژخیمان شاه خائن افتاد. ایستاد و لب نگشود و با شهادت غرورآفرینش در زیر شکنجه نام خود را در دفتر پیشتازان آزادی ایران به‌ثبت رساند.

اعتراف یکی از بازجویان حکومت نظامی به گوشه‌‌ای از شکنجه وارطان سالاخانیان:

«انگشت سبابه وارطان را گرفتم و به عقب فشار دادم. وارطان گفت: می‌شکند. من باز هم فشار دادم، لعنتی، حرف نمی‌زد. وارطان گفت: می‌شکند، با تمام نیرویم فشار دادم. صورت وارطان مثل سنگ بود. لب از لب باز نمی‌کرد. باز هم فشار دادم. وارطان گفت: می‌شکند. خشمگین شدم. مرا مسخره می‌کرد. باز هم فشار دادم. صدایی برخاست. وارطان گفت که دیدی گفتم می‌شکند. نگاه کردم انگشت شکسته بود. وارطان به من پوزخند می‌زد».

آری، «وارطان سالاخانیان»، نامی است که بی‌گمان دوشادوش جاودانگی است. این نام دل‌انگیز، به‌اندازه روح بلند و مرگ‌ناپذیر صاحبش زیباست. از آن نام‌هایی است که پوسیدن و فراموش‌شدن نمی‌شناسند. چون عقیق گل سرخ، حتی اگر در زیر خروارها خاک خفته باشد اما با آغاز ترانه‌های باران و دوره کردن‌های بهار، حیات و درخشش و عطرآمیزی می‌آغازند و مشام جهان را معطر می‌کنند. نام‌هایی که تداوم و چرایی زیستن انسانند.

«مرغ سکوت، جوجه مرگی فجیع را، در آشیان به بیضه نشسته بود». کودتای سیاه ۲۸مرداد آمده بود تا به همه چیز پایان دهد. پیشوای آزادی را به بند کشد و به تبعید احمدآباد بفرستد. اشتیاق سرکش را از حضور در خیابان‌ها مانع شود، هر سری را که بر شانه‌ٔ صاحبش می‌ارزید به مسلخ ببرد. صداها را در گلو ببرد، استخوان‌ها را بشکند و به خلق بگوید حاکمیت ملت بر سرنوشت خود و آرزوی ملی شدن صنعت نفت، حرام است و باید به چکمه‌های خفت تن داد.

 

لطفا به اشتراک بگذارید: