بیان حقیقت برای مردم ایران و ثبت در تاریخ نصرالله اسماعیل‌زاده ـ قسمت دوم

در قسمت پیشین کتاب «بیان حقیقت برای مردم ایران و ثبت در تاریخ» نوشته مهندس نصرالله اسماعیل‌زاده، که شرح بخشی از تاریخچه سازمان مجاهدین خلق ایران و ضربه ساواک در شهریور سال ۵۰هست را مرور کردیم. در آن قسمت علت نوشتن این کتاب توسط آقای اسماعیل‌زاده توضیح داده شد و سپس وارد متن کتاب شدیم و این‌که چگونه سازمان مجاهدین در اول شهریور سال ۵۰ ضربه خورد؟ و بعد این‌که چگونه بنیانگذار کبیر مجاهدین محمد حنیف‌نژاد در موج اول ضربه دستگیر نشد؟

اشرف ـ ۴ خرداد ۱۳۷۰

روزِ فکر میکنم اول ، دوم ، ماه رمضون بود ، ۲۸ مهر سالِ ۵۰ صبح زود درِ سلولهای مارو توی اوین بازکردن ،برو بیای خیلی زیاد بود جست و خیز خیلی زیادی میکردند شکنجه گرا. معلوم بود که خبری شده ، لحظاتی بعد ما توی راهرو بازجویی بودیم ، و هرکس سرش را بلند میکرد از روی صندلی ، یکی می‌خوابوندن پس کله‌اش ، من از زیر نگاه کردم دیدم که چند تا آمبولانس آمد و از توش چند نفر رو طناب پیچ بیرون آوردند ، اولیش محمد حنیف بود ، خیلی صحنه عجیبی بود ، یکطرف این ساواکیها که جست و خیز می‌کردند ، اصلاً رو پای خودشون بند نبودن ، یکی کف می زد یکی می گفت تموم شد، یکی پا می کوبید ، سُم می‌کوبید ، و می‌گفت که تمومشون کردیم ، بعد ، در اتاقِ سربازجو همه مارو جمع کردند ، جمع کامل بود ، تقریباً همون مرکزیت یا جمع مرکزی که حدود ۲ ماه قبلش آخرین نشست رو داشتیم همه ، از اون مرکزیت قبل از ۵۰ ، دستگیر بودند.

هدفِ سردژخیم ، این بود که قدرت نمایی رو به اوج برسونه ، اتاقی بود که ما دور تا دورش نشسته بودیم ، وسربازجو آمد روی میز دستهایش را زد به سینه اش روی میز نشست ماها روی صندلی بودیم و گفت خب ، دیگه چیزی نموند ، اون موقع هنوز رضا رضایی شهید هم فرار نکرده بود توی اون اتاق البته اون نبود ، یعنی مشغول همون طرح و نقشه و برنامه خودش بود ، بنابر این اونو نیاورده بودن ولی بقیه همه بودند ، اگر سردژخیم در بین ما نبود انگار که نشست مرکزیت پیشین است، و من دیدم که بی اختیار اشکهای ممد سرازیر شد. بعد، بعد از این قدرتنمایی که می‌خواست بگه همه چی تموم شد و خط و نشون کشید ، دیگه جدامون کردند و شکنجه‌های اون شروع شد. یکی دو شب قبلش نمی‌دونم با چه حساب کتابی من خواب دیدم که این ممد آقا دستگیر و شهید شد. خیلی برام تکون دهنده بود و حسابی جزّم درآمد و هم‌چنین اشکم، چونکه خب معلوم بود که دیگه کی بود.

لطفا به اشتراک بگذارید: