روایت شاهدان ـ خاطرات مریم کاوانی
روایتی از ایستادگی مجاهدین سرفراز در سیاهچالهای رژیم آخوندی ـ روایت شاهدان ـ ۴اردیبهشت۱۴۰۱
روزهای سرد بهمن ، زمستان با سوز وسرمای سخت وسرد نفس ها را می سوزاند اما فراتر از آن صدایی بود که سرما را در هم می شکست وفضا را از نوایی متفاوت سرشار کرده بود.
دو ساعت بود که لیلا را از بلندگوی زندان صدا زده بودند روز یکشنبه بود ، روزهای یکشنبه وچهارشنبه هر کس را با کلیه وسایل صدا می زدند اعدامی بود بند برای چند لحظه ایی در سکوت مطلق فرو رفت ،سکوت هم بندی های لیلا حکایت از طوفان داشت، درست مثل آرامش قبل از طوفان بعد هم همه شدیدی تمام فضا را در بر گرفت همه بچه ها در یک اتاق جمع شدند آنقدر زیاد بودند که راه نفس کشیدن نبود طوری که نصف جمعیت بیرون اتاق بودند، لیلا در وسط اتاق نشسته بود.
لیلا ازآن دانشجویان سرزنده وشادابی بود که بعد از پیروزی انقلاب ضدسلطنتی به هواداران مجاهدین پیوست. او یک میلیشیای فداکار و خستگی ناپذیر بود و در تمامی فعالیت های دوران مبارزه سیاسی با رژیم خمینی شرکت داشت.
لیلا بعد از ۳۰خرداد سال ۶۰به فعالیت های خودش ادامه داد و در سلسله تظاهرات مسلحانه ۵ مهر۶۰ شرکت فعال داشت اما در ۷ مهر همان سال لو رفت و دستگیر شد.
در اوین با لیلا آشنا شدم میلیشیایی بسیار باهوش و فداکار بود. او در بین دستگیر شده های زیاد اون روز تونست با اعتماد به نفس بالا و برخورد هوشیارانه اش مزدوران رژیم رو فریب بده و چند روز بعد آزاد شد ، اما توسط یکی از مزدوران شناسایی شد و این بار که دستگیرش کردند چون به هویت مجاهدی اش پی برده بودند بشدت او را شکنجه کردند.
دهم بهمن بود که لیلا از دادگاه برگشت مثل همیشه با خنده و شوخی شروع کرد انگار نه انگار که تا چند دقیقه پییش زیر شکنجه بود او گفت: بچه ها به نظر شما چی مصاحبه کنم یا نه ؟ دادگاه لیلا بیشتر از دو دقیقه طول نکشیده بود و در این فرصت هم کیفر خواست را خواندند.
حاکم شرعش محمدی گیلانی بعد از دادن حکم به او گفته بود یا مصاحبه یا اجرای حکم، روز ۱۳بهمن بود صبحانه خوردیم و بچه ها آماده نظافت روزانه سلول می شدند. لیلا گفت دیشب خواب خوبی دیدم امروز اسمم را برای اعدام صدا می زنند
مطالب مرتبط
روایت شاهدان ـ روایتی از ایستادگی مجاهدین سرفراز در سیاهچالهای رژیم آخوندی
با یاد مجاهد شهید زهرا بیژنیار