دادگاه دورس در آلبانی ـ گزیده ای از سخنان مجاهد خلق اکبر صمدی از شاکیان پرونده ـ قسمت اول

گزیده یی از سخنان مجاهد خلق اکبر صمدی   از شاکیان پرونده و از شاهدان قتل عام در زندان گوهردشت ـسخنان دادستان و وکلا و مکالمات قاضی ـدوشنبه ۲۴  آبان ۱۴۰۰ ـقسمت اول ـ۲ آذر۱۴۰۰

سخنان اکبر صمدی در مورد دژخیم حمید عباسی (نوری)

دادستان: تو گفتی حمید عباسی از روی لیست اسم می‌خواند از کجا فهمیدی که این حمید عباسی است؟
اکبر صمدی: من حمید عباسی را قبل از این دیده بودم تقریباً در راهرو که بودم هر کس نزدیک می‌شد من کفش‌هایش را نگاه می‌کردم، موقعی که احساس می‌کردم او مرا نمی‌بیند سرم را بالا می‌کردم و کاملاً او را نگاه می‌کردم و یک علامت از او در ذهنم می‌گرفتم، مثلا نوع کفش او یا رنگ شلوارش. دقیقاً وقتی نفر نزدیک می‌شد یا دور می‌شد کامل می‌فهمیدم و تشخیص می‌دادم.
‌روز ۱۲مرداد که در راهرو بودم من تقریباً وسط نشسته بودم اسامی که خوانده می‌شد مشخصاً جلوی من به خط می شدند
موقعی که حمید عباسی مشغول خواندن اسامی بود و درگیر این بود که نفرات را به خط کند من او را کامل می‌دیدم و شکی نداشتم که او است. من ۱۲مرداد چندین بار حمید عباسی را دیدم که اسامی می‌خواند و به سالن مرگ می‌برد و فاصله من با وی چند متر بیشتر نبود.


حمید عباسی در سالن مرگ مشغول بود. مسئولیت اصلی حمید عباسی خواندن اسامی و بردن آنها به سمت سالن مرگ بود.

دادستان: گفتی که قبل از این هم حمید عباسی را دیده بودی کی و چه صحنه‌ای قبل از این راهرو او را دیدی؟
اکبر صمدی: یک بار که من به‌دلیل ورزش جمعی به اتاق گاز منتقل شده بودم به‌خاطر این‌که بچه‌ها حالشان خراب بود ما شروع کردیم به کوبیدن درب اتاق. وقتی درب را پاسداران باز کردند من حمید عباسی را پشت سر آنها دیدم. یک مورد دیگر که باز مربوط به ورزش جمعی بود. وقتی داوود لشگری گفته بود اگر ورزش جمعی کنید استخوانهایتان را خرد می‌کنیم. در راهرو یک تونل درست کرده بودند که باید از آن رد می‌شدم.
ما وقتی وارد راهرو شدیم و ناصریان و داوود لشگری و حمید عباسی آنجا بودند.
آنجا که وارد شدیم گفتند چشم‌بندها را بزنید و از این تونل باید عبور می‌کردیم.

دادستان: جدای این دو مورد باز هم حمید عباسی را دیده بودید؟


اکبر صمدی: قبل از اعدامها چند بار که می‌آمدند حکمها را می‌پرسیدند او را دیدم ولی خودم مستقیماً با او صحبتی نکردم. اما در آن مجموعه حضور داشت و همراه ناصریان و لشگری بود. همراه آنها وقتی که از ما اتهام را می‌پرسیدند. چون بین سال۶۵ تا ۶۷ بارها از من اتهام را پرسیدند. این کار روتین بود که هر چند بار می‌پرسیدند و همین فرمها و سؤال جوابها پایه دسته‌بندی و جابه‌جایی زندانیان بود.

دادستان: شما در قزل‌حصار از چندین نفر در وقایع ۱۲مرداد نام بردی، از جمله بهزاد فتح زنجانی، محمدرضا شهیر افتخار و احمد نعل‌بندی، عباس افغان، حیدر صادقی، هادی عزیزی آیا می‌دانید برای اینها چه اتفاقی افتاده؟
اکبر صمدی: اینها اعدام شدند؛ احمد نعل بندی در ۱۸مرداد اعدام شد. حیدر صادقی بچه نارمک بود من وقتی از زندان آزاد شدم رابطه مشترکی با خانواده اینها داشتیم هر چند من هیچ شکی نداشتم بعد متوجه شدم که خانواده‌اش قطعاً از اعدام او مطلع است.

دادستان: می‌رسیم به ۱۵مرداد. باز شما را مجدداً به راهرو می‌برند حالا شما می‌گویید حمید عباسی را هم می‌بینید هم می شنوید که اسم را می خواند و آنها را به سمت سالن اعدام می برد. هیچ تصویر ذهنی از آن روز دارید که شما در ارتباط با حمید عباسی در چه فاصله‌یی بودید چطور می شناختید.
اکبر صمدی: یکی از اینها را می‌شناختم هم کلاسم بود عبدالرضا اکبری منفرد که به او می‌گفتیم مسیح. برادرانش ۶۰ و ۶۲ اعدام شده بودند ما در دبیرستان کیان در میدان شهدا با هم بودیم.
وقتی اسم عبدالرضا را خواند چند نفری به خط شدند. عبدالرضا همان روز اعدام شد. طی ۷سال زندانش همیشه با هم در ارتباط بودیم وقتی انفرادی بودم عبدالرضا در طبقه بالا بود من با او در ارتباط بودم.
دادستان: وقتی حمید عباسی اسم را می‌خواند فاصله شما چقدر است؟
اکبر صمدی: شاید در حدود ۵ تا ۷ متر. او اسامی را می‌خواند و گاه گداری در کنار بچه‌ها که به خط بودن حرکت می‌کرد.
۱۵ مرداد هم بیشتر از یکبار عباسی را دیدم. من خودم در شرایط مسلطی نبودم من فقط اسامی بچه‌ها را می‌خواندند و حمید عباسی درب اتاق را می‌کوبید دستش یک کیسه از چشم‌بند بود یا این‌که یک کیسه عبدالرضا اکبری منفرد به همراه خواهرش سربه‌دار شدند

عبدالرضا اکبری منفرد به همراه خواهرش سربه‌دار شدند
مجاهد خلق عبدالرضا اکبری منفرد در فاز سیاسی (۵خرداد ۶۰) به جرم فروش نشریه مجاهد دستگیر شد. او به ۳سال زندان محکوم شد. اما تا سال۶۷ او را آزاد نکردند. سرانجام او در ۸مرداد سال۶۷ همراه با گروهی از مجاهدان سرموضع بر طناب دار بوسه زد و به عهدش با خدا و خلق وفا کرد. او چهارمین شهید از خانواده اکبری منفرد است. خواهرش رقیه نیز در جریان قتل‌عام سال۶۷ سربه‌دار شد.


دادستان: غلامرضا کیاکجوری را می‌بینید که در لیست ای هست که شماره ۵۰ است بعد منوچهر که در لیست شماره ۱۶ است
اکبر صمدی: ما ۱۵مرداد آمدیم به راهروی مرگ بعد من رفتم به هیأت مرگ و تا آنجا که می‌دانم منوچهر و غلامرضا کیاکجوری ۲۵مرداد اعدام شدند.
من ۱۵مرداد در راهروی مرگ نبودم.

دادستان: حالا ما به هیجدهم مرداد می‌رسیم ما این‌طور فهمیدیم که حمید عباسی شما را به یک اتاقی می‌برد که آنجا پورمحمدی و شوشتری هستند. شما از کجا می‌فهمید که حمید عباسی بود.
اکبر صمدی: چون می‌دیدم چون هر کس که به من نزدیک می‌شد او را می‌دیدم وقتی کفش اش را یا شلوارش را می دیدم می فهمیدم که این چه کسی است. بهمین دلیل وقتی مرا صدا کرد مطمئن شدم حمید عباسی است.
دادستان: خوب بعد گفتید که حمید عباسی گول می‌زند وانمود می‌کند که آنها را به سمت سالن مرگ می‌برد بعد بر می‌گرداند. شما از کجا می فهمید که گول می‌زند.
اکبر صمدی: او به خط می‌کند. این خط جلوی من تشکیل شده من مکالمات حمید عباسی را می‌شنوم که به نفرات می‌گوید حالا برگردید به بند.


دادستان: ببینید پس من این‌طور می‌فهمم آن صف که ایجاد شده فقط جهت صف را عوض می‌کند.
اکبر صمدی: بله درست است.

دادستان: حالا در این موقعیت حمید عباسی را که لیست می‌خواند.

اکبر صمدی: بله یک مورد خاصی که دارم برایتان می‌گوید بین اسامی که می‌خواند اسم یک نفر را به‌طور مشخص می‌گویم او اسم حسین نیاکان را می‌خواند. حسین نیاکان یکی دیگر از همکلاسیهای من بود ما در مدرسه امیرکبیر هم کلاس بودیم وقتی او به صف شد تقریباً نزدیک من آمد من به آرامی او را صدا کردم چون قبلاً یک سرود با هم می خواندیم.
حسین برای این‌که خودش را به من نزدیک کند نفرات جلویی را هل به جلو می‌دهد در حالی‌که من نشسته بودم حسین تقریباً جلوی من بود. در حالی‌که مشغول صحبت با حسین بودم حواسم به حمید عباسی هم بود.
دادستان: وقتی اشاره می‌کنید حمید عباسی می گویید اینجا بود فاصله‌اش چقدر بود.
اکبر صمدی: هم‌چنانکه دفعه قبل ۵-۷ متر بود از این طرف صف تا آن طرف صف یک چیزی در حد ۱۰ - ۱۵ متری بیشتر نبود و حمید عباسی جای ثابتی نداشت در طول صف برای کنترل صف قدم می زد به همین دلیل همیشه حواسم بود که این کجای صف بود.
دادستان: حالا این شماره ۴۵ حسین نیاکان برای ایشان چه اتفاقی افتاد.
اکبر صمدی: اعدام شد.
دادستان: این مسأله را مطمئن هستید.
اکبر صمدی: بله خواهرش زهرا هم در قتل‌عام اعدام شد.
حسین سال۶۵ آزاد می‌شود و به اتفاق خواهرش می خواست به سازمان بپیوندد با این‌که حسین ۳سال حکم گرفته بود ولی اعدام می‌شود.
دادستان: در مورد حسین نیاکان آیا با خانواده‌اش بعد در ارتباط بودی.
اکبر صمدی: بله بعد از طریق خانواده‌اش متوج شدم که اعدام شده است.

دادستان: آیا درست است وقتی تو در هیأت هستی ناصریان لشگری و عباسی را داخل می‌آورد از کجا میگویی؟
اکبر صمدی: من آنها را می‌دیدم چشم‌بند نداشتم.
دادستان: آنها چکار می‌کنند؟
اکبر صمدی: آنها را آورده بود که با حرف‌هایی که آنها می‌زنند مرا اعدام کنند

دادستان: چکار می‌کنند یا کاری انجام می‌دادند؟


اکبر صمدی: برگه اعدام من امضا شده بود ناصریان حمید عباسی و لشگری را آورده بود که من حتماً اعدام بشوند
اکبر صمدی: من بلند شدم گفتم من ۱۴ساله بودم و طبق قانون خودتان من اگر حتی کسی را کشته باشم نباید اعدام بشوم چون احکام آخوندی با قانونی متفاوت است و از این شکاف استفاده کردم.
دادستان: ۲۲مرداد باز هم می‌روی در راهرو مرگ می‌نشینی چقدر در آنجا می‌نشینی.
اکبر صمدی: گفتنش سخت است موقعی که شما راحت نشسته‌اید یک طور زمان می‌گذرد ولی موقعی که اضطراب داشته باشید نمی‌توانید زمان بدهید ولی مجموعاً می‌توانم بگویم قبل از ظهر رفتم به سالن و تا شب در آنجا بودم.
دادستان: آن زمان که در راهرو بودید چی می‌دیدید
اکبر صمدی: دوباره حمید عباسی اسامی را می‌خواند و من می‌دانستم که اسامی را که حمید عباسی می‌خواند آنها دارند اعدام می‌شوند و من اعدام نمی‌شوم حالت متناقض داشتم من لیست اسامی را دارم که اگر لازم است می‌توانم بخوانم.
دادستان: منظورت چی است که تو قرار نیست اعدام بشوی؟
اکبر صمدی: به‌خاطر برخوردی که در هیأت مرگ داشتم تصور من این است که من اعدام نمی‌شوم ولی بچه‌های دیگر اعدام می‌شوند.
دادستان: می‌دانید آیا عرب کی هست؟
اکبر صمدی: او دادیار گوهردشت بودند قبل از این‌که ناصریان و حمید عباسی به گوهردشت بیایند همان فرم‌هایی که می‌گفتم سؤال و جواب می‌کردند عرب هم بود. تقریباً اواخر خرداد ۶۷ بود آمد ما را از اینجا به یکی از اتاق های طبقه دیگر برد.
دادستان: عرب کی تو را می‌برد به این اتاق وسط؟
اکبر صمدی: خرداد ۶۷
دادستان: چه شکلی بود؟
اکبر صمدی: مقداری چاق بود مشخصه جدی او رنگ پوست اش بود تقریباً سیاه محسوب می شد البته نه این‌که سیاه پوست بود.

دادستان: در مورد دستگیری حمید نوری آیا عکس‌هایش را در اینترنت دیدی؟
اکبر صمدی: بله
دادستان: چه واکنشی داشتید؟
اکبر صمدی: خیلی خوشحال شدم فکر نمی‌کردم دستگیر بشود.
دادستان: این عکس‌ها را که دیدی آیا شناختی چه چیزی باعث شد که شناختی.
اکبر صمدی: خود چهره‌اش همان بود فقط صورت اش کمی پیرتر شده و یک مقداری رنگ مویش سفید شده اگر رنگ مو بزند کامل همان است.
دادستان: عکس حمید نوری را نشان بدهد.
اکبر صمدی: خنده‌هایش هم دقیقاً همان خنده‌ها است چهره‌اش تغییر نکرده با همین واکنش همین خنده‌هایی که الآن می‌کرد.


دادگاه در ساعت ۱۲ به وقت محلی به مدت یک ساعت آنتراکت داد.

مطالب مرتبط

شاکی دادگاه حمید نوری: حمید عباسی خودکارش را روی دیوار می‌کشید و با صدای بلند می‌گفت: «عاشورای مجاهدین» و سپس می‌خندید

دادگاه دورس در آلبانی ـ گزیده ای از سخنان مجاهد خلق اصغر مهدیزاده از شاکیان پرونده ـ قسمت آخر

 

 

لطفا به اشتراک بگذارید: