تظاهرات ایرانیان آزاده و بستگان شهیدان قتل عام در سوئد ـ فراخوان به محاکمه خامنه ای، رئیسی و اژه ای
تظاهرات ایرانیان آزاده و بستگان شهیدان قتل عام در سوئد ـ فراخوان به محاکمه خامنه ای، رئیسی و اژه ای ـ ۱۵مهر۱۴۰۰
گرامیداشت شهیدان سر بهدار
سارا شاه محمدی
آن عاشقان شرزه که با شب نزیستند
رفتند و شهر خفته ندانست که کیستند
یاران مقاومت إ ایرانیان آزادیخواه
درود بر شما و شرف و وجدان بیدار شما
حامیان مجاهدین و مقاومت بارها و بارها از آقای مسعود رجوی شنیدهاند که تکرار میکند که خون جوشان شهیدان ضامن پیروزی حتمی ماست.
مردم ایران و مقاومت ایران خواهان محاکمه کلیه سردمداران بهخصوص خامنهای جنایتکار و رئیسی جلاد در مجامع بینالمللی هستند. محاکمه پایانی توسط مردم ایران و همه دادخواهان در ایران آباد و آزاد محقق خواهد شد. تا آن روز تاریخی و باشکوه فریاد میزنیم محاکمه قاتلان خواسته خلق ایران
ثریا وردکار
با اجازه تون سلام بر همگی
همه اونهایی که مرز رو پشت سر گذاروندن حتماً این شعر زمزمه زیر لبشون بوده با کوله باری از خاطرات خونین بر دوش
به کجا چنین شتابان گون از نسیم پرسید
دلم من گرفته زینجا هوس سفر نداری
همه آرزویم اما چه کنم که بسته پایم
گر از این کوریر وحشت به سلامتی گذشتی
به شکوفهها به باران برسان سلام ما را
امروز در این جنبش دادخواهی تمام اون بچهها یادشون هم شکوفه هست هم باران من یک خاطرهای رو که سالها در قلبم داشتم این خاطره رو با شما تقسیم میکنم این خاطره مربوط به سالهای قبل از ۵۷ هست
دو سه سالی رو در شهر کوچکی به اسم قوچان معلم بودم این شهر یک شهر کوچیک با مردم بسیار مهربان و مهمانواز و تاکهای انگورش که بسیار زیبا در یک مدرسه پسرانه دوره راهنمایی ریاضی و علوم طبیعی درس میدادم. شاگردی داشتم بسیار زرنگ اسمش احمد گلکار با چشمهای درشت سر تراشیده و لبخندی زیبا
هر بار که ورقههای امتحان را برمی گردوندم و تصحیح میکردم وقتی به اون میرسیدم نمره هاش همه بیست بود وقتی ورقهها را میدادم وقتی به احمد میرسیدم با شوخی بهش می گفتم احمد من با کله تو چه کنم سری که این همه می داند لبخندی زیبا تحویلم میداد این داستان گذشت من منتقل مشهد شدم و انقلاب شد و سالهای بگیر و ببند سال سیاه ۶۷ و پرپرشدن گلها بیکباره بهارمان خزان شد. بهارمان خزان شد و خون بدل باغبان باغ نشست و باغ باغ پر ازگل در آن بهار چه شد
اون روزها رژیم با افتخار اسامی اعدام شدگان را در روزنامههای محلی مینوشت ما در جایی که مخفی بودیم هر روز روزنامه خراسان را میخریدیم تا ببینیم چه خبر هست با تکتک اسامی اعدام شدگان میمردم و دوباره زنده می شدم. چه حالی
تمام بچههایی که تا دیروزش با هم بودیم اعدام میشدند باور کردنی نبود در یکی از این روزها که لیست اسامی را می خواندم بین تمامی اسامی نامی مرا میخکوب کرد احمد گلکار دانشجو باور کردنی نبود این احمد آن بچهای بود که در سیزده سالگی ترکش کرده بود آرام آن بچه آن دانشآموز آرام با آن لبخند زیبا که همیشه نمرههایش بیست بود نمیدانید به چه حالی افتادم. آری احمد در مبارزه و مقاومت هم نمرهاش بیست شده بود.
و سالهاست از خودم میپرسم آیا احمد هنگام رفتم پای جوخه اعدام آن لبخند زیبا را برلب داشت. شعری از مجاهد شهید اشرف معزی را تقدیم به احمد و تمام احمدها میکنم
اینک من پرواز را آموخته ام.
مادرم را گفتم آشیانهام بادها و طوفانهاست
تا بیابم راز پرواز را
خط سرخی که ادامه پرستوهاست
به مادرم بگوید شبها که به آسمان می نگرد
من یک فانوسم
و در تکرار فصلها
بهاری که در تفنگ می شکفد
ممنونم متشکرم.
مطالب مرتبط
تظاهرات ایرانیان آزاده و هواداران مجاهدین در استکهلم ـ دادگاه دژخیم حمید نوری
تظاهرات در استکهلم سوئد - دادخواهی قتلعام شدگان ۶۷ همزمان با دادگاه دژخیم حمید نوری