شعرـ زبان من گرفت
شعر ـ زبان من گرفت ـ ۱۴شهریور۱۴۰۰
شرح غصه ی تورا نوشتم و زبان من گرفت
هرخبر گرفت حال و هم دل جهان من گرفت
مثل جنگلی که شعله در تمام پیکرش دوید
شد خزان بهار و بعد از آن دل خزا ن من گرفت
آنقدر غم عزیز هموطن شنیده گو ش من
سوت آمبولانس غم، تمام شهرجان من گرفت
مرگ و مرگ و مرگ و مرگ و مرگ و مرگ و مرگ و مرگ و مرگ
برگ برگ و برگ برگ، از تنم توان من گرفت
واژه های لعنتم به روز و رو زگار شیخ مست
جای واژه های شاد و زنده از بیان من گرفت
ابر تیره ای شدم که بر زمین بگریم از غمم
آه داغ و دود درد تیره آسمان من گرفت
آتشی بیاور ای رفیق را ه و در رگم بزن
چون که از فشار بهت و غم رگان من گرفت
مطالب مرتبط
ترانههای منتخب ـ ریمیکس سرودها، چشم به راه، سازمانم و مرجنگه و با تو بودن ـ پیشاهنگ