انقلاب ضد سلطنتی و خیانت خمینی ـ قسمت اول
نگاهی به چگونگی دزدیدن رهبری انقلاب ضدسلطنتی توسط خمینی دجال
تا پائیز سال۵۶ و بعد از پیوستن محافظهکارترین جریانهای به جنبش دمکراتیک، هنوز از خمینی و آخوندهای دار و دستهاش خبری نبود. خمینی در آن ایام در نجف در سکوت بود. آخر آخوندهای خمینیصفت تا زمانی که حداکثر منافع خودشان را در کاری پیشبینی نمیکردند، وارد آن نمی شدند. آنها در عینحال، وقتی دست بهکار میشدند که خطرات احتمالی نیز به حداقل رسیده باشد. از نظر خمینی که تیزهوشترین آخوند دوران بود، مناسبترین زمان، پس از بازگشت شاه از آمریکا و اعلام وفاداریش به سیاست حقوقبشر تشخیص داده شد. خمینی بهعلاوه، یک قدم دورتر را نیز در رابطه با موقعیت خودش میتوانست ببیند. لذا دیگر هیچ درنگی را جایز نمیدید.
در اوایل آذر ۱۳۵۶ خمینی نامهیی خطاب به «آقایان علما» نوشته و مخفیانه به ایران فرستاد: «…امروز در ایران فرجهیی پیدا شده و این فرصت را غنیمت بشمارید… الآن نویسندههای احزاب اشکال میکنند، اعتراض میکنند، نامه مینویسند و امضا میکنند. شما هم بنویسید و چند نفر از آقایان علما امضا کنند. مطالب را گوشزد کنید… اشکالات را بنویسید و به دنیا اعلام کنید… اشکالات را بنویسید و به خودشان بدهید، مثل چندین نفر که ما دیدیم اشکال کردند و بسیاری حرفها زدند و امضا کردند و کسی هم کارشان نکرد…» خمینی که خودش اوضاع را بو کشیده و سودای معاملات کلان در سر داشت، تلاش داشت با دگنک هم شده، آخوندها را راه بیندازد تا در شرایطی که همه دستجات وارد جنبش شده و فقط آخوندها حضور نداشتند، مبادا از صحنه عقب بیفتد. او از همانجا وارد محاسبات قدرت شده بود والا خودش تا پنجاه و چند سالگی اصلاً در میدان سیاست حضوری نداشت.