قصه پهلوانی سولماز ابوعلی_قصه پهلوانی نه با زنگ زورخانه آعاز شد و نه با مدالهای زرین
با هدیه طلاهایم به خانم رجوی می خواستم بگویم از کارهایی که می کنند تشکر میکنم تمام مجاهدین ،ما حواسمان هست و از شما تشکر می کنیم و می دانیم که چقدر ما را دوست دارید که همه چیزتان را گذاشتید کنار ، و هر روز دارید می جنگید
قصه پهلوانی سولماز ابوعلی_۱۳۹۸۰۷۰۳-قصه جوانمردی و آزادگی است قصه پهلوانی .
قصه پهلوانی نه با زنگ زورخانه آعاز شد و نه با مدالهای زرین ،نه بازوهای ستبر.
آغاز داستان با عشق بود عشق به مردمی که پهلوان سازند و قهرمان پرور ،
جوان محجوب محله خانی آباد در برابر شاه سر خم نکرد او زمین خورده مردمش بود و مردم جهان پهلوانش خواندند.
تختی این گونه تختی شد .
چه بسیار پهلوانان و قهرمانانی که با همین مرام و مسلک از میادین ورزش به میدانهای پیکار برای آزادی شتافتند
و بر سکوی شرافت و شجاعت ایستادند حبیب خبیری کاپیتان محبوب تیم ملی فوتبال ایران بود
که به جای مدال طلا ،طناب دار به گردنش انداختند جرم او سر خم نکردن در برابر شیخ بود
و در همه این سالها هیچ گاه میدان راستی و درستی از حضور پهلوانانی چنین خالی نبوده است
از ستاره گانی که در آسمان مقاومت درخشیدند تا پهلوانی که ارزشمند ترین دارایی خویش ،
یعنی بازوبندش را به پیشتازان آزادی سرزمینش هدیه کرد
و ما مخاطبان حکایتی شور انگیزی ، حکایتی پر نشیب و فراز با راویانی فروتن ،
قصه قصه جوانمردی و آزادگی است قصه پهلوانی .
اسم من سولماز ابو علی است از ۸ سالگی توی رشته شوتوکان کاراته فرم ژاپنی کار کردم.
قصه سولماز ابو علی:
هشت بار قهرمان کاراته آمریکا
برنده مدال جهانی کاراته سنتی،
دارنده مدال نقره جام جهانی منتخبان،
همه اش علاقمند ورزش و کاراته و همین چیزها بودم اما پدرم در همین شوتو کان کاراته تمرین می کرد قبلا ها ،
دید من هم دوست دارم گذاشت توی باشگاه شوتوکان کاراته ، موقعی که طلای اولم را گرفتم،
چند سال بعد از اینکه شروع کردم یعد هم که بیشتر تمرین کردم و یک کم سنم رفت بالاتر ،
دیگه دیدم که کاراته واقعا کمکم کرده است از هر لحاظ ، از فکری و انسانی واز ورزشی ،
و دیگه تصمیم گرفتم که تا آنجا که میتوانم ادامه اش بدهم و بیشتر و جدی تر ،
بعد از چند سال دیگه فکرم و اینها بیشتر جدی شد یعنی یک کم وقت میخواست ،
یک نفری را دیدم داشتم با او مسابقه می دادم که خیلی خوب بود و می خواستم سال بعد برگردم بهتر از این انجام دهم.
یا مثلا دوستی پیدا کردم در کلاس ، با همین ها تمرین می کردم همه اینها مرا بیشتر نگه داشت در تمرین کاراته ،
اولین مدال طلایی که گرفتم در مسابقه ای در کانادا بود که حدود ۱۰ سالم بود بعد هم رفتم تیم ملی کانادا ،
مجاهدین را دیدنم که چگونه از حق دفاع می کنند من هم می خواهم نشان دهم که جوانهای ایران تنها نیستند.
چند تا از مدالهای طلاهایم را به خانم رجوی دادم .
آن مدالها نبود ، مدالها می آیند و می روند میخواستم به ایشان بگویم که از کارهایی که می کنند تشکر کنم.
تمام مجاهدین ما حواسمان است و از شما تشکر می کنیم.
و می دانیم که چقدر ما را دوست دارید که همه چیزتان را گذاشتید کنار ، و هر روز دارید می جنگید.
مطالب مرتبط:
قصه عباس نوین روزگار ملی پوش فوتبال ایران و بازیکن تیم تاج _ قصه پهلوانی
مریم رجوی - رئیس جمهور برگزیده مقاومت ایران
[caption id="attachment_262229" align="alignnone" width="582"] قصه پهلوانی سولماز ابوعلی[/caption]