سی خرداد پاسخ به ضرورت تاریخ-بیپرده با خمینی-قسمت ششم
۳۰خرداد سرآغاز مقاومت انقلابی سراسری
دربرابرسلطنت مطلقه ولایت فقیه
بیپرده با خمینی
میتینگها و موضعگیریهای مجاهدین-بخش دوم
قسمت ششم
در این قسمت می بینید سازمانی که زیر ضربات خائنانه اپورتونیستهای چپ نما بطور تقریبا کامل متلاشی شده بود
و به جز یک گروه چند ده نفره داخل زندان تحت رهبری مسعود رجوی، چیز دیگری از آن باقی نمانده بود،
چگونه و در فاصله کمتر از یک سال دوباره رشد کرد و به بزرگترین نیروی سیاسی تاریخ معاصر ایران تبدیل شد.
مسعود رجوی در فردای آزادی از زندان و در برابر وسوسه شرکت در قدرت سیاسی زیرسایه خمینی گفت: ما سر نداده بودیم که به جایش زر بگیریم!
مسعود در همان سخنرانی که در بهمن ۵۷ و حتی قبل از پیروزی انقلاب ایراد کرد گفت:
مجاهدین جانشان را نداده بودند که به جایش جاه و مقام بگیرند در حقیقت داشت راه و رسم مجاهدین در برابر وضعیت جدید را اعلام می کرد.
و اینچنین بود که در توفان پر غوغای انقلاب، در و تخته به هم چفت شد و مردم و مجاهدین همدیگر را پیدا کردند.
نمونههایی از گسترش اجتماعی و پیوند مجاهدین با مردم را از روی یادداشتها و خاطرات شهود همان سالها میخوانیم:
ـ درهگز در شمال شرق خراسان است. کنار مرز ترکمنستان. یک شهر خیلی کوچک. روی نقشه هم بهسختی میشود پیدا کرد.
مجاهدین در همین شهر کوچک، دفتر داشتند و کار میکردند.
هر هفته هم نشریه مجاهد ۴۰۰، ۵۰۰ تا خوانندهی ثابت داشت. بعدها که خمینی قتلعام مجاهدین را شروع کرد، خانهیی نبود که اعدامی نداده باشد!
ـ روستاهایی سهمیهی روزانهی نشریه میخواستند که خود مجاهدین هم باورشان نمیشد که اسم و رسم سازمان تا آنجاها رفته باشد!
ـ در پیرانشهر هیچ تشکیلات رسمی نبود.
بعد از مدتی متوجه شدیم که یک نفر از پیرانشهر میآید ارومیه و روزانه ۳۰۰، ۴۰۰ شماره نشریهی مجاهد میگیرد و میبرد.
او دانشآموزی بود که به تنهایی روزانه۱۵۰ نشریه را در پیرانشهر توزیع میکرد. گویا شاگرد اول کلاسشان هم بود. بعد از۳۰خرداد هم او را شهید کردند.
ـ سازمان در دورترین شهرهای سیستان و بلوچستان هوادار داشت. وقتی یکی از مجاهدین را شهید کردند، بیشتر از دههزار نفر برای تشییع او رفته بودند.
کمتر شهری در سیستان و بلوچستان هست که چند شهید مجاهد نداشته باشد.
یک دختر هوادار آن سالها: بهراحتی نمیشد یک دختر در شهر بایستد و نشریه بفروشد و با صدای بلند تیترهای نشریه مجاهد را فریاد بزند
و از مردم بخواهد که نشریه را خریداری کنند.
حدود دو هفته با این مشکل مواجه بودیم. اما بعد از دو هفته، فضای شهر تبریز چرخید.
دیگر وضعیت به آنجا رسیده بود که وقتی ما میرفتیم سر چهاراهها نشریه میفروختیم،
مردم ـ اعم از پدر، مادر، برادر و دانشآموزها ـ دور ما حلقه میزدند و حرفهای ما را گوش میکردند.
در این میان اگر فالانژها میخواستند به ما حمله کنند، مردم حامی ما میشدند.
ـ هر روز نزدیکیهای ظهر که میشد، چند خانم بودند که با یک وانت میآمدند
و یکی دوتا دیگ بزرگ غذا برای ما هواداران که در دفتر سازمان مشغول کار بودیم، میآوردند.
ـ هر چه جلوتر میرفتیم، تیراژ نشریهی مجاهد بیشتر میشد؛ طوری که دیگر سهمیهیی که سازمان به ما میداد، کفاف نمیداد.
برای همین، هواداران سازمان یک شماره از نشریه را میگرفتند و میبردند چاپخانهها، هر کدوم ۵۰ تا، ۱۰۰ تا و گاهی بیشتر، تکثیر میکردند
و نیازهای منطقهی خودشان را به این شکل برطرف میکردند.
گسترش مجاهدین، فراتر از رشد یک حزب سیاسی، طلوع یک فرهنگ جدید هم بود؛
فرهنگی که خمینی نسبت به آن بهشدت حساسیت داشت و با آن، با تمام وجودش میجنگید.
در آن شرایط هرچه برادر مسعود رجوی بیشتر صحبت میکرد، فضای اجتماعی بیشتری برای مجاهدین باز میشد
و امکانات مردمی بیشتری به طرف آنها سرازیر میگشت.
اگر به آرشیو اخبار آن سالها مراجعه کنیم، متوجه میشویم که از یک نقطهیی به بعد، خمینی بهطور تماموقت درگیر سخنرانی بر ضد مجاهدین میشود.
معلوم است که مشکل او، هم رقابت سیاسی با مجاهدین بوده و هم فرهنگی که مجاهدین ترویج میکردند.
میتینگهای مجاهدین در تهران، تبریز، رشت و دهها شهر دیگر، میلیونها ایرانی را جذب مواضع ضد ارتجاعی مجاهدین کرد.
سالها بعد عوامل خمینی به روشنی به آن میتینگها اشاره کردند:
پاسدار سعید قاسمی در دانشگاه موسوم به امام صادق، مهر ۸۸: «(مسعود رجوی)… اینجا وقتی توی شمال سخنرانی کرد،
بالای سر میرزا کوچیکخان، دویست هزار نفر دانشجو و جوون همینجوری ریخته بودن! وقتی صحبت میکرد،
اینا همینجوری غش میکردن! چنین کاریزمایی! چیز چیزم نمیکرد! حرف بلد بود بزنه و اینها! اونقدرم خاطرخواه داشت!»
گرچه که خمینی هم بیکار ننشسته بود و با چماقدارانش به سرکوب میتینگها مشغول بود.
در سرکوب میتینگ عظیم مجاهدین در امجدیه تهران، چماقداری در جامعه آنچنان ایزوله شد که حتی همین مصطفی میرسلیم که آن موقع معاون وزیرکشور بود هم نتوانست بر ضد آن موضعگیری نکند!
مصطفی میرسلیم، معاون سیاسی وزارت کشور: «با کمال تأسف باید بگویم آنچه که دیروز اتفاق افتاد، برای جمهوری اسلامی موجب تأسف و شرمآور است». (کتاب شاهدان، ص۱۶۸)
در پایان همین سلسله میتینگها بود که خمینی که در خانه خودش هم ایزوله شده بود ( احمد پسر خمینی هم به صف مخالفان چماقداری در آن نقطه پیوسته بود!!! ) شب چهارشنبه ۴تیر ۵۹ در اخبار سراسری به رادیوی سراسری آمد و گفت: ا ینها ( یعنی مجاهدین ) از کفار هم بدترند!
خمینی در آن سخنرانی آنقدر عصبانی بود که قرآن را هم تحریف کرد و گفت: «در قرآن سورهی منافقین هست، اما سورهی کفار نیست!»
این دروغ آشکار او، دستمایهی تمسخر و نفرت از او شده بود و سر زبانها بود که این دیگر چه مرجع و امامی هست که قرآن هم بلد نیست! شاید هم واقعاً سطح سواد خمینی همینقدر بود و نمیدانست سورهی کافرون هم در قرآن هست!
مجاهدین برای جلوگیری از بروز جنگ داخلی ناگزیر از تعطیلی کلیه دفاتر خود در سراسر ایران شدند.
مطالب مرتبط:
سی خرداد سرآغاز مقاومت انقلابی سراسری
سی خرداد پاسخ به ضرورت تاریخ-درجستجوی حقیقت-قسمت اول
سی خرداد پاسخ به ضرورت تاریخ-ریشهها و پیشینه رویارویی-قسمت دوم
سی خرداد پاسخ به ضرورت تاریخ-مشکلات پیدا و نهان خمینی-قسمت سوم
سی خرداد پاسخ به ضرورت تاریخ-پشت پرده یک نه تاریخی-قسمت چهارم
سی خرداد پاسخ به ضرورت تاریخ-بیپرده با خمینی-قسمت پنجم