سخنان سردار خیابانی در بزرگداشت شهادت اعضای مرکزیت سازمان مجاهدین خلق
سخنان سردار خیابانی در بزرگداشت شهادت اعضای مرکزیت سازمان مجاهدین خلق
خانة پدری مجاهد شهید ناصر صادق
چهار سال از شهادت برادران مجاهد مصطفی جوان خوشدل و کاظم ذوالانوار می گذرد.
درباره شهدا و خاطراتی از اونها، برادرم مسعود از بعضی هاشون اسم برد و خاطراتی از اونها نقل کرد. من باز از برادر شهیدمان باکری یادی می کنم که برای ما مظهر اخلاق انقلابی بود. برای ما شاخص یک فرد تشکیلاتی، حل شده در انقلاب و تشکیلات بود. با بهروز من مدتی در خارج از ایران در پایگاههای فلسطین و بعداً در بیروت بودیم. خوب به خاطر دارم بهروز مظهر احساس مسئولیت بود. از لحظه لحظه های وقت و زندگی اش سعی می کرد در جهت پیشبرد اهداف سازمان استفاده کند. همیشه برای ما با استفاده از مسائلی که پیش میامد، درسهایی اتخاذ می کرد، آموزشهایی می داد. و همینطور این خصیصه را آنهایی که در زندان باهاش بودند، ولو مدت چند ماه، به یاد دارند، بخصوص بلحاظ اخلاق انقلابی، چنان که گفتم، بهروز واقعاً مظهر اخلاق انقلابی بود. گذشت، فداکاری، فروتنی، احساس مسئولیت.
گذشتن از این دشواریها، پشت سر گذاشتن این خطرات و سختی ها، احتیاج و اطمینان قلب و احتیاج به قوت ایمان دارد. احتیاج به این دارد که ما نقطه اتکاء محکمی داشته باشیم. به اینکه ما به عروه الوثقایی و یک دستاویز محکمی چنگ زده باشیم تا بتوانیم از این راه پر مشقت، این راه پر پیچ و خم به سلامت بگذریم. چگونه می شود این راه را به سلامت طی کرد و در این مسیر در برخورد با مشکلات، در گذر از خطرات تن به تسلیم نسپرد؟ وقتی که ما به حقانیت راهمان و به پیروزی راهمان ایمان داشته باشیم. وقتی شرایط سخت و دشوار می شود، وقتی تهدیدها و خطرات جدی و زیاد می شوند، وقتی انسان زیر سنگین ترین فشارها قرار می گیرد، فقط به یک شرط می توان راه را به سلامت طی کرد و آن امیده. امیدی که لازمه اش ایمانه. امید به پیروزی و ایمان به حقانیت راه.
در سال ۵۴ شرایط دیگر فرق می کرد. ما این دفعه از طرف علاوه بر رژیم، جریانهای دیگری نیز زیر سخت ترین فشارها قرار گرفتیم.
زیاد وارد تشریح نمی شوم. منظورم رو می دونید، توی کتابها خوندید، هنوز هم ما به مقدار زیادی تاوان آن روزها را می پردازیم، تاوان اون مقاومتها را می پردازیم که در اون روز کردیم. به ما گفتند توبه کنید، شما منحرفید. ما گفتیم، نه. مگر نمی بینید عده ای درونتون مارکسیست شدند، خب شده باشند. این دلیل بر عدم حقانیت ما نیست. منحرف ترین آدمها در دودمانهای انبیاء و اوصیا بوده اند. موسی ۴۰روز قوم خودش رو ترک کرد. ۴۰روز فقط. بعد از اون همه زحمت که کشید تا اینها را آگاه کند، تا اینها را نجات بدهد. وقتی از میقات برگشت، دید همه قوم گوساله پرست شدند. داستانش رو می دونید، اشاره شد به آیه ای.
هر جریان حقی ممکنه با عناصر باطل گهگاه آمیخته بشه. مثل جریان آبه که کفی بر لب میاره. هیچ حرکت انقلابی نبوده که با این مسائل روبرو نباشه. این دلیل بر عدم حقانیت ما نیست. ما راهمان درست بوده، حق بوده و ما می دونیم و مطمئنیم و معتقدیم که این کف باطل هرچه زودتر به کناری خواهد رفت. اون روزها واقعاً این ادعا خیلی ادعای بزرگی بود و اثبات اون هم خیلی مشکل بود. چون بر عکس تمام واقعیات موجود بود. ما همه چیزمونو از دست داده بودیم. ما از هر طرف زیر فشار بودیم. تازه کاظم و مصطفی را کشته بودند. ما دائم زیر شکنجه ساواک بودیم در زندان اوین، از چپ و راست. این آقایون تازه مارکسیست شده ها که خدا می داند، هیچ خدایی را بنده نبودند و اون آقایون دیگر هم همینطور. می گفتند توبه کنید. آخه برای چی توبه کنیم. کدوم کار غلط، کدوم حرکت غلط رو کردیم.
ممکن است ما را بکشید، ممکن است ما را زندانی بکنید. اما نه، مجاهدین از بین رفتنی نیستند. مگر گذشته نشان نداد؟ این فکر باقی ماندنی است چون حقه. این فکر جای خودش رو در جامعه و تاریخ باز خواهد کرد. این پرچم اگر هم امروز از دست ما بیافتد، دست دیگری حتما آن را برخواهد گرفت. پس ما حق داریم امیدوار باشیم. ما حق داریم از مشکلات و خطرات نهراسیم و از اونها استقبال کنیم. ما حق داریم بر توطئه ها و توطئه چینها نیشخند بزنیم و امیدوار باشیم. امیدوار باشیم که آینده از آن خلق و مردم محروم است. فرصت طلبی، دروغ پردازی، تهمت پراکنی، اینها مانند کف های باطلند که حتماً از بین خواهند رفت. فقط چیزی که به مردم نفع برسانه و تا گاهی که نفع برسانه، اون ماندنی است وَأَمَّا مَا یَنفَعُ النَّاسَ فَیَمْکُثُ فِی الأَرْض. این را ما هر روز تجربه می کنیم.
سردار خیابانی -۳۰ فروردین ۱۳۵۹
خانة پدری مجاهد شهید ناصر صادق
چهار سال از شهادت برادران مجاهد مصطفی جوان خوشدل و کاظم ذوالانوار می گذرد.
درباره شهدا و خاطراتی از اونها، برادرم مسعود از بعضی هاشون اسم برد و خاطراتی از اونها نقل کرد. من باز از برادر شهیدمان باکری یادی می کنم که برای ما مظهر اخلاق انقلابی بود. برای ما شاخص یک فرد تشکیلاتی، حل شده در انقلاب و تشکیلات بود. با بهروز من مدتی در خارج از ایران در پایگاههای فلسطین و بعداً در بیروت بودیم. خوب به خاطر دارم بهروز مظهر احساس مسئولیت بود. از لحظه لحظه های وقت و زندگی اش سعی می کرد در جهت پیشبرد اهداف سازمان استفاده کند. همیشه برای ما با استفاده از مسائلی که پیش میامد، درسهایی اتخاذ می کرد، آموزشهایی می داد. و همینطور این خصیصه را آنهایی که در زندان باهاش بودند، ولو مدت چند ماه، به یاد دارند، بخصوص بلحاظ اخلاق انقلابی، چنان که گفتم، بهروز واقعاً مظهر اخلاق انقلابی بود. گذشت، فداکاری، فروتنی، احساس مسئولیت.
گذشتن از این دشواریها، پشت سر گذاشتن این خطرات و سختی ها، احتیاج و اطمینان قلب و احتیاج به قوت ایمان دارد. احتیاج به این دارد که ما نقطه اتکاء محکمی داشته باشیم. به اینکه ما به عروه الوثقایی و یک دستاویز محکمی چنگ زده باشیم تا بتوانیم از این راه پر مشقت، این راه پر پیچ و خم به سلامت بگذریم. چگونه می شود این راه را به سلامت طی کرد و در این مسیر در برخورد با مشکلات، در گذر از خطرات تن به تسلیم نسپرد؟ وقتی که ما به حقانیت راهمان و به پیروزی راهمان ایمان داشته باشیم. وقتی شرایط سخت و دشوار می شود، وقتی تهدیدها و خطرات جدی و زیاد می شوند، وقتی انسان زیر سنگین ترین فشارها قرار می گیرد، فقط به یک شرط می توان راه را به سلامت طی کرد و آن امیده. امیدی که لازمه اش ایمانه. امید به پیروزی و ایمان به حقانیت راه.
در سال ۵۴ شرایط دیگر فرق می کرد. ما این دفعه از طرف علاوه بر رژیم، جریانهای دیگری نیز زیر سخت ترین فشارها قرار گرفتیم.
زیاد وارد تشریح نمی شوم. منظورم رو می دونید، توی کتابها خوندید، هنوز هم ما به مقدار زیادی تاوان آن روزها را می پردازیم، تاوان اون مقاومتها را می پردازیم که در اون روز کردیم. به ما گفتند توبه کنید، شما منحرفید. ما گفتیم، نه. مگر نمی بینید عده ای درونتون مارکسیست شدند، خب شده باشند. این دلیل بر عدم حقانیت ما نیست. منحرف ترین آدمها در دودمانهای انبیاء و اوصیا بوده اند. موسی ۴۰روز قوم خودش رو ترک کرد. ۴۰روز فقط. بعد از اون همه زحمت که کشید تا اینها را آگاه کند، تا اینها را نجات بدهد. وقتی از میقات برگشت، دید همه قوم گوساله پرست شدند. داستانش رو می دونید، اشاره شد به آیه ای.
هر جریان حقی ممکنه با عناصر باطل گهگاه آمیخته بشه. مثل جریان آبه که کفی بر لب میاره. هیچ حرکت انقلابی نبوده که با این مسائل روبرو نباشه. این دلیل بر عدم حقانیت ما نیست. ما راهمان درست بوده، حق بوده و ما می دونیم و مطمئنیم و معتقدیم که این کف باطل هرچه زودتر به کناری خواهد رفت. اون روزها واقعاً این ادعا خیلی ادعای بزرگی بود و اثبات اون هم خیلی مشکل بود. چون بر عکس تمام واقعیات موجود بود. ما همه چیزمونو از دست داده بودیم. ما از هر طرف زیر فشار بودیم. تازه کاظم و مصطفی را کشته بودند. ما دائم زیر شکنجه ساواک بودیم در زندان اوین، از چپ و راست. این آقایون تازه مارکسیست شده ها که خدا می داند، هیچ خدایی را بنده نبودند و اون آقایون دیگر هم همینطور. می گفتند توبه کنید. آخه برای چی توبه کنیم. کدوم کار غلط، کدوم حرکت غلط رو کردیم.
ممکن است ما را بکشید، ممکن است ما را زندانی بکنید. اما نه، مجاهدین از بین رفتنی نیستند. مگر گذشته نشان نداد؟ این فکر باقی ماندنی است چون حقه. این فکر جای خودش رو در جامعه و تاریخ باز خواهد کرد. این پرچم اگر هم امروز از دست ما بیافتد، دست دیگری حتما آن را برخواهد گرفت. پس ما حق داریم امیدوار باشیم. ما حق داریم از مشکلات و خطرات نهراسیم و از اونها استقبال کنیم. ما حق داریم بر توطئه ها و توطئه چینها نیشخند بزنیم و امیدوار باشیم. امیدوار باشیم که آینده از آن خلق و مردم محروم است. فرصت طلبی، دروغ پردازی، تهمت پراکنی، اینها مانند کف های باطلند که حتماً از بین خواهند رفت. فقط چیزی که به مردم نفع برسانه و تا گاهی که نفع برسانه، اون ماندنی است وَأَمَّا مَا یَنفَعُ النَّاسَ فَیَمْکُثُ فِی الأَرْض. این را ما هر روز تجربه می کنیم.