یاد جمعه شعری از (گرشاست از تهران)
... دلم غنج میرود برای روزهای جمعه مادرم؛
چقدر قشنگ قربان صدقه بروروی بعضی از اموات جوون خودش و جوونهای فامیل و در و همسایهها میرفت ...
اکنون با قلبی که شبیه قطرههای بارونه، مفهوم ناگزیر صریح و صادقانهی بخشش و نوازش جمعهیی اونو ورق میزنم،
که این همه پیروزی حسرت و بینایی هاست، بر چشم انداز یادها و خاطرات،
به هنگامه طلوع تازه آفتابی عالمتاب،
رنجی برانگیخته از نغمهها و نوازشها،
به خشمی خاطره خیز میخروشد، بر حیوانیت جامههای سیاهی که بر تن و قامت باز ناآمدگان و نه حسرتی و دریغی شکسته،
... جمعه با تهی میان دو تنهایی،
درد خاموشوار خاطرهها و،
روییدن چشم انداز این طلوع تازه آفتاب،
در انتهای بی قراری چکاچک همزاد تفنگها، با شلیک سبزهها و جوانهها و
سلامی به ستاره و ستایش صلح آمیز آن جمعهی نهفته بر چین نسیم و
وزش باد و بارش شبنم انگشتان مریم،
این خاتون مسیحایی دم...
و شیر ژیان خیز کرده ...
خوشا یاد جمعهیی همهی مادران،
مادران شهیدان خاورانی مان ... !
گرشاست از تهران
مسئولیت محتوای این مطلب برعهده نویسنده است و سایت مجاهد الزاماً آن را تأیید نمیکند