قصه های زمین ، هیج مکانی روی زمین- قسمت دوم – ۱۲ آذر۹۶
قصه های زمین ، هیج مکانی روی زمین- ق دوم
برای غار نوردان با تجربه، زندگی کردن در درون غار به مدت یکسال سخت خواهد بود.
نه تنها درشرایط محیطی بلکه از نظر روانی هم بسیارمشکل خواهد بود.
آنها یکی از طولانی ترین غارهای جهان را کشف کردند . آنها رکورد بی وقفه زنده ماندن رو شکستن .
آنها اماتورهایی درسنین متفاوتی از2 تا 76 بودند که درشرایطی تحمیل شده بدون هیچ تجهیزاتی به غار پنا آورده بودن .
اما دراین مسیر پرکشاکش و پرخطر از تکراراشتباهات وخطاهای خود به آن توانمندی رسیدن که چگونه فکرکنن تا بتونن برآن شرایط طاقت فرسا وپر خطر غلبه کنن...
آنها نام خود را در زمره غارنوردان جهان به ثبت رساندن .
ما فکرکردیم به غار پریست گرتو میریم که ممکنه برای اونا خیلی دشوار باشد. سام 80 سال وسائول 91 سال سن داشتند.
اما سام اصرارداشت که تلاش خودشو بکنه.
بسیار خوب : ما کارمان خوب داره پیش می ره.
آره، خیلی مایوس شدم زیرا می خواستم، غاری که سالیان درآن زندگی کرده بودم رو ببینم...
گوش کن ...گوش کن ...اکراینی ها به توخواهند گفت. اونا به دلیل ویژگی این غار قصد دارن که ورودی غار رو درست کنن.
آن وقت تو می توانی وارد شوی وخاطراتت را زنده کنی... این غار با توآشناست و برادرت هم اینجا بود.
آه ...بله. غار اینو میدونه ...اون میدونه...آه ...اون میدونه.
درابتدای کتاب، مادرت چه جملهای نوشت. شاید او میخواست که یک روز بچهها ونوههای ما به این غار بیان وببینن که برما چه گذشت.
وچه کسانی درکنارشما هستند؟ نوههای دخترم و برادربزرگم.
در رابطه با همه چیز این غار، این اولین داستان خوبم بود.
این نوه زیبا ودوست داشتنی منه که برای دیدن غاری آمده که میلیونها نفربه دلیل ارزش آن، ازش دیدارکردهاند.
اولین روزی که قدم به داخل آن گذاشتم ونگاه کردم. میتونم مسیری روکه گذشت اکنون بیبینم.
سائول خیلی زیبا وآرام و باتجربه راهنمای ما درمسیراصلی غار ورتبا بود.
احساس کردم به زمان گذشته برگشتهام ودرذهنم به این فکرمیکردم که او بعد از67 سال همه کارهایی رو که درآن غار انجام داده میبینه و به خاطرداره.
به هنگام راه رفتن مواظب باشین و خوب نگاه کنید تا چیزی آسیب نبینه.
وقتی نوبت سام رسید به طور باورنکردنی توانمند وپرانرژی بود.
او بسیارمشتاق وپرانرژی با فشار مرا به داخل غار فرستاد........ما به مسیر مستقیم خود ادامه میدهیم.
وقتی به گرتو رفتم همه چیزرا درمقابل خود دیدم ... مردم را دیدم.
اینجا را نگاه کن ...آنها در اینجا آشپزی میکردن... خیلی خوشحال بودم.
اینجا محلی بود که آنها غذا میپختند.......ببین اینها آثارآن دودهاست.
وقتی 5 ساله بودم یک سوم عمرمو دراین غارگذرانده بودم.....
فکر میکنم دراین محل استراحت می کردیم.
سام نگاه کن ...وقتی تاریک میشد ...آره دراین محل شمعو روشن میکردیم.
اکنون میدانم درکجای این غار هستم... اجازه میخواهم برای چند لحظه شمعها رو خاموش کنیم ....
آه... احساس خوبی دارم...این غار برای زنده ماندن ما جنگیده بود...تمام این سنگها ...............
من دراین تاریکی در امان بودم. ...من دراین سکوت احساس امنیت میکنم....میدونی...
بعضی اوقات احساس میکنی هنوزآن کودکی هستی که درغار گرتو است.
روسها آلمانیها را بمبباران کردند وما درداخل غار ماندیم.
من به این جوان گفتم که اگرروسها وارد شدن اومیبایستی با گذاشتن یک یادداشت با یک رشته سیم به داخل غار اطلاع بده...ویک روزکه بیرون آمدم آن رخ داد.
آه....چقدرزیبا بود...همه ازشدت خوشحالی فریاد وگریه میکردند...ما آزاد شده بودیم....شما نمیتوانید این احساس را تصورکنین که بیرون چقدر زیبا بود.
گفتم زودباش و شمع را خاموش کنی. بیرون خیلی روشن بود.
نمیتونم چیزی ببینم. وجود خورشید را فراموش کرده بودم.
کسی بیرون نیامد که به ما خوشآمد یا سلامی بکنه و بگن اینها همسایگان ما بودن وخیلی خوشحال هستیم که شما زندهاید.
قبل ازترک خانه ما یک سگ داشتیم که ازنوع شیفرآلمانی بود که با بی زبانیداشت ازما سوال میکرد که این همه مدت کجا بودید ؟
اینکه معجزهای بوده یا نبوده بسته به باورشما داره. ولی آنچه که برما گذشت و درآخرزندهماندن ما یک معجزه بود.
ازکاری که انجام دادم احساس خوبی داشتم .من برای دنبال کردن داستان خانوادهام به اکراین رفتم ویک نفررا پیدا کردم.
شانسی بود که به ما روکرد ولی آنها ما را نپذیرفتند.
قصه ما ، ما قهرمان نبودیم بلکه جنگیدیم. ما با شرایطی که برما تحمیل شده بود، مبارزه کرده بودیم
ما صاحب سرنوشت آنچه که برما درآن غارگذشت بودیم.
بابت امنیت خودمان به کسی بدهکار و وابسته نبودیم.
زمانی که مردان ما ازبیرون برگشتند وگلها ولجنها رو از لباسهاشان پاک کردن به این معنی بود که دیگرآزاد شده بودند ................
تمام