This browser does not support the video element.

برنامه جنبش دادخواهی – گفتگو با دامونا فرزند امیر تعاونی از شهدای قتل عام سال ۶۷

داستان هر کدام از اون سی هزار سربه داری که در قتل عام سال 67 توسط رژیم خمینی به شهادت رسیدند رو که باز کنیم و بخونیم و بشنویم داستان شگفتی است. شگفتی در دو سوی. یک سوی شگفتی در حماسه ی انسانی که بر سر آرمانش ایستاده. از عزیزانش و فرزندانش گذشته و به عهدش وفا کرده و از اونطرف حیرت از قساوت حاکمان خونخواری که سراپا سبعیت و خونخواری بوده اند.

گفتگویی داریم با فرزند یکی از شهیدان قتل عام 67، دامونا تعاونی فرزند مجاهد شهید امیر تعاونی.

 

سوال: خبر شهادت پدرتون رو کی و چگونه شنیدین و چه احساسی داشتین؟

دامونا تعاونی: پدر من امیر تعاونی یکی از شهدای قتل عام بود، خبر شهادت پدرم را یکسال بعد مادرم بهم گفت، ولی بعدها که خودم مجاهد شدم جستجو کردم تا ماجرای دقیق شهادت وی را بفهمم.

در این جستجو یکی از همبندیهای او برایم یادداشتی نوشت که : او را برای بازجویی به محل دادگاههای سراپایی بردند که هر کس هویت خودش را تعیین میکرد. به گفته خیلی شهدا داداگاه در یک کلمه مجاهد هستم یا نه تعیین تکلیف و حکم داده میشد.

پدرم هم با افتخار پایه این اسم ایستاد و آنطور که هم بندی و دوستش برایم نوشته بود او را حین اینکه کتک زده بودند و نمیتوانست روی پاهایش بایستد به سمت محل اعدام روی زمین کشیدند و بردند و این آخرین صحنه ایی بود که آنها از پدرم دیدند.

سوال: شغل پدرتان چه بود و در چه رابطه ای دستگیر شده بودند؟

دامونا تعاونی: پدرم در آن زمان شاغل و هوادار سازمان بود، و به سازمان کمک مالی میکرد. وی به دلیل کمک مالی جند نوبت به زندان افتاد که آخرین باری که از زندان آزاد شد با مادرم از ایران خارج شدیم. از پاکستان پدرم برای کمک و بیرون کشیدن بقیه مجاهدین به ایران برگشت که در مسیر لو رفت و دستگیر شد.

دیگر از آنموقع ما از وی بیخبر بودیم، تا وقتی که بعد از عملیات فروغ جاویدان خبر شهادت وی را شنیدیم

آنموقع ابعاد این قتل عام خیلی زیاد برجسته نبود، و حداقل من که بچه بودم در جریان آن نبودم، ولی برایم خیلی روشن بود که مجاهدی که پایه اصولش می ایستد اعدام میشود، و این را با اینکه آنموقع 8 سالم بود وقتی شنیدیم پدرم دستگیر شده با اینکه هیچوقت نمیخواستم باور کنم که دیگر او را نخواهد دید، ولی همان لحظه برایم پر واضح بود که او را رژیم اعدام میکند.

سوال: شما فکر میکنین که این جنبش دادخواهی با جنبشهای دادخواهی سایر قتل عامها در دنیا چه تفاوتی داره؟ و مقاومت ایران چرا الان و در این زمان به این دادخواهی اقدام کرده؟

دامونا تعاونی:  من در یک تحقیق شخصی خودم یک اینترنت جستجو کردم دیدم در دهه 1900 بیش از 300 فقره قتل عام در تاریخ ثبت شده است از ابعاد کوچک و بزرگ، ولی آنچیز که قتل عام و این دادخواهی را از بقیه قتل عام ها متمایز میکند، این است که بر خلاف تمام قتل عام ها که سرآن و مجرمان آن را بعد ا ز دوره پایانی حکومت آنها به محاکمه کشیده می شوند، جنبش دادخواهی ما از مجرمانی است که اتفاقا سفت و سخت روی کرسی حکومت نشسته اند و از همان جایگاه دارند روزانه از پیکر این مردم خون میکشند. قتل عام سال 67 یک شروع و یک پایان در تاریخ ایران نبوده

یک شروعی بوده که متاسفانه نه فقط ادامه در خود ایران ادامه دارد بلکه بهای بر کرسی نشستن ولایت فقیه و فاشیسم دینی به سوریه و عراق و بقیه کشورها سرایت کرده است. واقعا اگر رژیم خمینی پشت بشار اسد نبود، میتوانست اینطور بی دنده و ترمز قتل عام کند؟

بنظرم من دادخواهی از خون شهیدان قتل عام و 30 هزار مربوط به یک جنایتی نیست که یک سالی صورت گرفته شده باشد و تمام شده باشد. نخیر ما با رژیمی هستیم که یکروز در 5 مهر و 30 خرداد شبانه 30 تا 50 نفره را از 16 ساله تا زنان باردار را تیرباران میکرد، سال 67 در سکوت 30 هزار زندانی دست و پا دسته را با تناب دار و در سکوت خفه کرد، و شما تاریخچه این رژیم را تا امروز دنبال کنید ببینید که چگونه با همین سرکوب و ترور دارد صدای آزادیخواهی مردم ایران را خفه کند.

به رگبار بستن یک جوان ورزشکار بنام اصغر نحوی در متروی تهران را نگاه کنید ، آیا این یک تک فاکت است؟، مگر صدای اون جوان که گفت: «من فرزند ایرانم، ما از دست آخوندها خسته شده ایم، ما آخوند نمی خواهیم، این چه مملکتیه، این چه جامعه اسلامیه، اینها به اسم اسلام دارن دزدی می کنند، این آخوندها همه شون دزدند، ما از دست آخوندها جونمون به لبمون رسیده، من از هیچ چیز نمی ترسم...» مگر این صدا همان صدای و همان پیام شهدای قتل عام نبود؟ در برابر این رژیم یا باید به ننگ تسلیم وذلت تن داد، یا اگر مثل این قهرمان و پهلوان بایستی حکمت مرگ است

وگرنه چرا اعدام؟ چرا جر ثقیل در خیابان ها ورزشگاهها؟ چرا تا دیروز خود همین رژیم جوونها را به جرم قاچاق مواد مخدر دار میزند و امروز در مجلس حمل تریاک و فروش آن را آزاد میکند و تازه میگوید جرم اعدام آنهایی که هستند بر جای خود باقی است. آیا این فقط یک بازی یک دولت سادیست است با جان انسانها یا دقیقا یک سیاست برای حفظ کرسی خودش و حکومت گندیده و فاسدش؟

کوتاه میکنم ببخشید که حرف زیاد زدم، ولی دل هر مجاهدی را باز کنید یک دنیا حرف دارد که ما آنها راهمه نگه میداریم برای روز حساب

فقط این را تاکید کنم که جنبش دادخواهی که خواهر مریم آن را اعلام و رهبری میکنند مثل همه شاهکارها و فتح هایی که ایشون در همه زمینه ها کرده اند میخواهیم ویژه و خاص باشد

میخواهیم تک تک مهره هایی که یا روی کرسی های خود در مجلس نشسته اند یا بهتر بگویم همدیگر را میدرند که بر جای همدیگر بشینند، همه را با هم روی همان صندلی های قدرت طلبی به میز محاکمه می کشانیم

و به خدا اون روز دیر نیست

سؤال: پیام شما به مردم ایران و به جوانان و کسانی که صدای شما را میشوند چیست؟

دامونا تعاونی: من شک ندارم که اگر من و دوستان من در اینجا انگشت شمار نیستیم، بدون شک در تک تک خانه ها و خانواده ها باقی مانده ایی فرزندی مادری و پدری و برادری بوده که تمام این سالیان بغضش را فرو خورده و منتظر روز حساب است. پیام من به تک تک آنها این است که روز حساب دست ما و شما است. بغضهای فرو خرده ، خاطراتی که تک تکتان مثل من بهترین صفحات زندگیتان است با این شهدا همه را تبدیل به خشم انقلابی کنید.، و وارد عمل و ماده کنید.

ما برای انتقام گرفتن فردی زنده نیستیم، ولی آره آره برای انتقام گرفتن حق مردم ایران، نفس میکشیم و برای آنها می جنگیم . مردم ایران شایشته جانی هایی مثل آخوند رئیسی و پور محمدی و خامنه ایی و دایناسورهای اینطوری نیستند. تک به تک ما با هر قدم، با هر حاضر گفتن، با هر قلمی وقتی با هم یکی شویم بی شک میتوانیم ولایت فقیه مفلوک و بقیه آخوندها را روی همان کرسی که جا خوش کردند محاکمه کنیم.

در آخر هم دوست داشتم قسمتی از شعر یکی از شهدای قتل عام را برایتان بخوانم

اشرف معزی (شهید قتلعام67)

به مادرم بگویید مرا دیگر،
پرواز در سطح زمین جائی نیست
من اوج خواهم گرفت و به عرش خواهم رسید
مرا در میان انبوه پرستوهای عاشق خواهی یافت
پرستوهایی که قلبشان مالامال از عشق به پرواز است

ز من از ایستادن مپرس
که من پرواز را آموختهام
ز من ماندن را مپرس
که من راهم را یافتهام
ز من نامم را بپرس
که با افتخار گویم
من یک پیشمرگه مجاهد خلقم
که من مجاهد خلقم
ز من مپرس، ز من مپرس
که چرا چنینم
که من عاشق خلقم
من عاشق آزادیم
من تشنه نسیم بهارئیم
من آتشفشان همیشه سوران خلقم
من دریای غران خلقم
من فرزند خلقم

از من هیچ مپرس
که شتاب در رفتن دارم
آه مادر بنگر
و اگر مرا خواستی ببینی
در کوچ پرستوهای مهاجر بنگر
که گمشدهات برای یافتن بهار رفته است
گمشدهات برای یافتن زیباترین کلام – خونینترین پیام
بیمانندترین هدیه برای خلقش رفته است

ساعت 7 صبح 63/8/23

آری آنها برای یافتن بهار و زیباترین کلام که کلمه آزادی است رفتند و امروز بر دوش ماست که آن را برای مردم ایران به ارمغان ببریم.
لطفا به اشتراک بگذارید: